ادبیات عامیان(ماشین نوشته ها)

    ادبیات عامیانه - ماشین نوشته  ها  ادبیات رانندگان جاده ها 

کم تر کسی را می یابیم که در جاده های ایران سفر کرده باشد و بگوید که هرگز خودرویی را ندیده است که روی آن بیت شعر یا عبارتی (معمولا از دیدگاه ادبی کم مایه و گاه زیرکانه) نوشته شده است

ادامه نوشته

تبریک سال تحصیلی جدید

حلول ماه مهر
ماه اتمام خوابهای رویایی
شب بیداری های طولانی
بخور بخواب و بیکاری
گشت و گزار و عیاشی
بر شما خجستگان عزیزتر از جان ، تبریک
باد

بقیه ادامه مطلب...

ادامه نوشته

دانش آموزان طالب بیست



 10 توصیه به دانش آموزانی که 20 می خواهند


آنها را همه می شناسند. بعضی وقت ها تلویزیون آنها را نشان می دهد و گاهی از آنها فیلم می سازند. بدتر از همه اینکه مدام نقل دهان مادر و پدرها هستند. دانش آموزان ممتاز را می گویم! جایزه می گیرند، تشویق می شوند و خلاصه حرص خیلی ها را در می آورند، به خصوص اگر خساست کنند و نگذارند سر جلسه امتحان سهمی از نمره بیست شان به ما برسد‍! به روی خودمان نمی آوریم ولی ما هم دوست داریم کمی مثل آنها باشیم؛ اما چگونه؟! فکر نکنید کار خیلی سختی است چون اتفاقا دانش آموز ممتاز بودن خیلی هم راحت است و همه می توانند با کمی تغییر در شیوه درس خواندن شان به این گروه بپیوندند. رعایت 10 توصیه زیر می تواند شما را به 20 نزدیک تر کند...

1) حق تقدم را رعایت کنید

دانش آموزان موفق زمان مطالعه شان را تکه تکه نمی کنند، یعنی اگر می خواهند درس بخوانند کامپیوتر را خاموش می کنند، تلفن جواب نمی دهند، به برنامه های تلویزیون سرک نمی کشند، خوردنی را فراموش می کنند و خلاصه تمام حواس شان به درسی است که می خوانند. آنها این جمله را در ذهن سپرده اند که دانش آموزان موفق این اصل را رعایت می کنند: مطالعه کار است و کار به سرگرمی ارجحیت دارد.

2) دریچه مطالعه را پیدا کنید

کلود النی، پرفسور دانشگاه آریزونا به یکی از دانشجویان مردود شده کالج درس می داد که شغل دوره گردی هم داشت. النی او را تشویق می کرد تا از زمان هایی در طی کار برای به خاطر سپردن مفاهیم زیست شناسی استفاده کند. به یکی دیگر از آنها لیستی از کلمات را داده بود تا در وقتی که دارد مسواک می زند آنها را دوره کند و هر دو آنها ترم بهتری با نمره های بهتری گذراندند، در حالی که تغییر زیادی در ساعت مطالعه شان نداده بودند. در میان دانش آموزان زیادی که النی درباره آنها تحقیق کرد، دید ساعت و زمان مطالعه یک امر کاملا شخصی است. بعضی ها آخرهای شب وقتی خانه ساکت و آرام است و بعضی ها صبح زود بهتر می توانند درس بخوانند. بعضی وقتی از مدرسه می آیند آن قدر سرحال هستند که می توانند کارهای مدرسه را همان موقع انجام بدهند و بعضی ها به استراحت نیاز دارند و این تعریفی است که خود ما باید به آن دست پیدا کنیم و نمی توان برای همه یک نسخه پیچید.

اما یک جمله از یک دانشجوی موفق در نیوجرسی می گوید: در حال انجام هر کاری که هستم دریچه ای باریک پیدا می کنم برای مطالعه!

3) سازماندهی داشته باشید

مک کری که در دوره دبیرستان دانش آموز ممتازی بود می گفت: آن زمان من در مسابقات دو و میدانی شرکت می کردم، فوتبال بازی می کردم و در گروه ارکستر هم بودم. خیلی سرم شلوغ بود. همین شلوغی باعث می شد وقت نداشته باشم دنبال یک خودکار یا کاغذ بگردم، بنابراین مجبور بودم مرتب باشم و هرچیزی را دقیقا سر جای خودش بگذارم. پاول ملندر یکی دیگر از شاگردهای ممتاز است که می گوید: دو پوشه داشتم. یکی مخصوص تکالیف روزانه و یکی دیگر مخصوص برگه های امتحانی که همیشه مروری بر پیشرفت تکالیف و مقایسه آنها با نمره هایم داشتم. یکی دیگر از دانش آموزان ممتاز هم از برگه های حاوی نکات مهم درسی می گوید که در آرشیو نگهداری می کند و شب امتحان آنها را دوره می کند. دسترسی آسان به نکته های مهم درسی، دنبال جزوه و کتاب در شب امتحان نگشتن و گم نکردن آنها از نکته های مهمی است که دانش آموزان ممتاز رعایت می کنند.

4) روش درست درس خواندن را یاد بگیرید

تندخوانی بهترین کلاسی بود که گذراندم. فایول یکی دیگر از دانش آموزان فارغ التحصیل ممتاز است. او می گوید: این کلاس تنها به او یاد نداد که می تواند در ظرف زمان کمتر، کلمات بیشتری بخواند بلکه به او یاد داد به کتاب درس نگاه کند و وقتی شروع می کند به خواندن با تمام حواس به کتاب نگاه کند، به عکس ها، نمودارها و جزییات بیشتری را به خاطر بسپارد. به این شیوه مطالعه، مطالعه فعال می گویند که با پرسش هایی از درس تکمیل و باعث می شود نکته مبهمی در ذهن فرد نماند. این نکات مبهم می تواند تبدیل به سوال های بی جواب در جلسه امتحان شود.

5) جدول زمان بندی داشته باشید

وقتی که معلم یک برگه امتحانی طولانی یا تکلیف درسی که باید انجام شود در اختیار دانش آموزان می گذارد، دومینکا رومان، دانش آموز موفق کلاس یک جدول زمانی طراحی می کند. سوال ها را تقسیم می کند به قسمت های کوچک و متفاوت. برای مثال:

▪ گروه اول: سوال های سخت و وقت گیر

▪ گروه دوم: سوال های نه سخت و نه راحت

▪ گروه سوم: سوال های راحت

رومان از سوال های گروه سخت ـ اول ـ شروع می کند و در آخر وقت امتحان به سوال های راحتی که زمان و انرژی کمتری برای جواب دادن لازم دارد، می رسد. در مورد کارهایی که باید در زمان طولانی تر هم انجام بگیرند و از یک هفته تا یک ماه فرصت برای انجام آنها وجود دارد باید کار را تقسیم بندی کرد، بنابراین زمان کافی برای پرداختن به اصل کار و همچنین دوره ای کوتاه بر پروژه یا درس برای آنها وجود دارد. یکی دیگر از دانش آموزان نمونه درباره اهمیت در نظر داشتن زمان می گوید: صبر کنید! اگر می خواهید جزو دانش آموزان ممتاز کلاس باشید حتما باید برای انجام کار، خود ضرب الاجلی در نظر بگیرید و به خودتان اخطار بدهید که تا فرا رسیدن این زمان حتما به کارهایتان رسیدگی کنید.

6) خوب نکته برداری کنید

خواندن متن کتاب مهم است اما مهم تر از آن یادداشت برداری از نکاتی است که معلم روی آنها تاکید دارد. به غیر از این نکته ها، دانش آموزان موفق خودشان هم سعی می کنند طی درس خواندن نکته های مهم و اصلی را پیدا کنند و از روی آنها یادداشت بردارند. اما یک روش دیگر شاگرد زرنگ ها؛ آنها برخلاف دیگران که به محض خوردن زنگ وسایل شان را جمع و شروع می کنند به سر و صدا و حرف زدن با همدیگر، چند دقیقه صبر می کنند و حداقل یک تا سه نکته مهم از نکته های درسی را قبل از شروع زنگ بعدی یادداشت می کنند.

7) کار را تمیز تحویل بدهید

برگه های مرتب و تمیز شانس بیشتری از برگه های کثیف و نامرتب برای گرفتن نمره بالا دارند. پرفسور النی در این باره می گوید: گرفتن نمره 20 بی شباهت به آماده کردن یک غذا نیست. مهم نیست که چه اندازه آن غذا خوش مزه است بلکه مهم تر آن است که با چه سر و وضعی به شما ارایه شود!

8) از خودتان امتحان بگیرید

شاگردان زرنگ نکته های مهمی را که احتمال مطرح شدن شان در امتحان بیشتر است، مشخص می کنند، از آنها سوال طرح می کنند و به آن سوال ها جواب می دهند. یک روش مناسب برای این کار تهیه کارت هایی است که امروز به فلش کارت معروف شده است. شما می توانید کارت های کوچکی تهیه کنید، یک طرف آن سوال طراحی شده و در طرف دیگر جواب سوال را بنویسید. با این روش می توانید تا پایان ترم و سال تحصیلی تعداد زیادی فلش کارت داشته باشید و با آنها خود را بیازمایید و نقاط ضعف و قوت خود را پیدا کنید.

9) بیشتر از انتظار کار کنید

فرض کنید معلم کلاس می خواهد به 5 پرسش از 10 سوال طراحی شده به عنوان تکلیف درسی تان جواب دهید. دانش آموزانی که اصولا با بی میلی تکالیف را انجام دهند حداکثر به سه سوال جواب می دهند. آنها که مقیدترند و تا حدودی کار برایشان اهمیت دارد به همان 5 سوال جواب می دهند اما دانش آموزان ممتاز اکثر مواقع بیشتر از آنچه از آنها خواسته شده، انجام می دهند.

10) از پدر و مادرتان کمک بخواهید

بیشتر این دانش آموزان والدینی دارد که سهم بسیار زیادی در موفقیت شان بازی کرده اند. پدر و مادر آنها از کودکی وجود آنها را از عشق به یاد گرفتن سرشار کرده اند. آنها با فراهم کردن استانداردهای مناسب برای بچه ها، آنها را به سمت کسب اهداف استاندارد و متعالی سوق داده اند. آنها پسر و دخترشان را به درس خواندن تشویق می کنند نه فقط با گفته های شفاهی و گرفتن هدیه و... بلکه آنها خود به یادگیری مشتاق اند و اهل مطالعه و درس هستند، بچه ها هم این حس را از آنها گرفته و انعکاس می دهند.


ترجمه سحر حبیبی منبع
msn 
روزنامه سلامت
www salamat ir

 

دل نوشته زنده یادحسین پناهی

  خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا


بقیه در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

معنی نام های اصیل ایرانی (قسمت دوم)


  معانی نام های اصیل ایرانی(قسمت دوم) ر رابو: نام گلی بهاری - نامی کردی است رابین: مشاور، متعمد - نامی کردی است رادبانو: بانوی بخشنده و جوانمرد رادمان (رادمن): نام سپهسالار خسرو پرویز ساسانی رازبان: راز دار - عنوان مردان بزرگ در پارسی دری راژانه: رازیانه - نامی کردی برای دختران راسا: هموارو صاف - نامی کردی راشین:سبز و خرم- نامی کردی برای دختران رامتین: آرامش تن - موسیقی دان عهد ساسانیان رامش: فراغت، آسودگی، راحتی، نام هیربد زردشتی رامشگر: خواننده و نوازنده، خنیاگر رامونا: نگهبان عاقل رامیار:کسی که ایزدرام(شادمانی) یاور اوست-چوپان و گوسفند چران رامیلا: خدای بزرگ، نامی آشوری است رامین: معشوقه ویس، نام یکی از سرداران ایران راویار: شکارچی - نامی کردی راهیل:کوچ کننده رایحه:بوی خوش رزیتا:مانند گل رز رژینا: مانند روز - نامی کردی رخپاک: دارای چهره پاک رخسار: چهره، سیم رخشانه: منسوب به رخش رخشنده: تابان، کنایه از خورشید است رزمیار: رزمنده، مبارز   رستم: تنومند و قوی اندام، جهان پهلوان ایرانی و قهرمان بزرگ شاهنامه رکسانا: نورانی، روشن روبینا: یاقوت سرخ رودابه: فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه‌ای در غرب ایران رونیا:چهره ای که مارا به یادنیاکان می اندازد-اصیل زاده :  روزبه : خوشبخت: بهروز، از موبدان بهرام گور ساسانی روجا: درخشان‌ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح می‌درخشد. نام دختر و از نام‌های مازندرانی روشنک: مشعل دار، همچنین نام دارویی گیاهی است روناک: روشن روماک: صادق، منظم، صاف و تمیز، محکم، نام پسر و از نام‌های مازندرانی   رهّام: رُهام پسر گودرز و نوه کشواد، از سرداران بهرام‌گور در جنگ با خاقان چین، از پهلوانان ایران در شاهنامه که در جنگهای رستم شرکت میکرد واز دوران کیکاووس تا اوائل پادشاهی لهراسب نام او در شاهنامه می‌آید.به معنای پرنده شکست ناپذیر رهی: راهی شده، روان، مسافر ریبار: رهگذر، نامی کردی راسپینا: پائیز، لغت زند و پازند روژان: خورشید، روز، نام کردی، دختر روژانو: روز نو، نام کردی، دختر روژین: مانند روز، مانند خورشید نامی دخترانه کردی ز زادبخت: خوشبخت، خوش اقبال زاد به: بهزاد، نیک زاده شده زاد چهر: دارای نژاد پاک و اصیل زاد فر: زاده روشنی زال: فرزند سپید موی سام نریمان و پدر رستم قهرمان ملی ایرانیان زادماسب: برادر شاپور ساسانی، نام یکی از قضات ساسانی زاوا: داماد، نامی کردی زردشت: صاحب شتر زرد و زرین، پیامبر ایران باستان زرنگار: طلا کوب، زرین زری: طلائی، زربفت زرین: طلائی رنگ، منصوب به زر زرینه: آنچه منسوب به زر است زلیخا: لغزنده - زن فرعون که عاشق یوسف شد زمانه: روزگار، دهر زونا: گیاهی با گل کبود رنگ، نامی کردی زیبا: خوشگل، قشنگ، خوب ونیکو زیبار: قبیله‌ای از کردها، نامی کردی زیما: زمین، لغت اوستائی زینو: زنده، پابرجا - نامی کردی ژ ژاله: شبنم، قطره ژالان: گلهای دارای قطره و شبنم - نامی کردی ژیار: زندگی، زندگی شهری - نامی کردی ژیان: زندگی، نام دختر و پسر، کردی ژینا: زندگی و حیات - نامی کردی  زندگی-نامی کردی  ژیوار: ژیلا صدیقی :زیبا عاشق دوست داشتنی س سارا: خالص - زبده - شاهزاده خانم - بی غل وغش سارک: سار کوچک، پرنده‌ای سیاه رنگ وبزرگ‌تر از گنجشک سارنگ: نام سازی شبیه به کمانچه ساره: خالص، بی آلایش - نامی کردی ساسان: سوال کننده، رئیس معبد آناهید استخر که خاندان ساسانیان به او منسوبند ساغر: پیاله شرابخوری، جام سام: سیه چرده - جهان پهلوان ایرانی وجد رستم سامان: ترتیب، نظام، زندگی سانا: سهل و آسان ساناز: کمیاب، نادر، زودقهر نام گلی است - اسمی ترکی است سانیار: حامی و یار و پشتیبان - نامی کردی ساویز: خوش اخلاق، مهربان - نامی کردی ساهی: آسمان صاف - نامی کردی   ساینا: سیمرغ، دانا و باخرد، فرشته پیروزی، خاندانی از موبدان زردشتی سایه: منطقه تاریک پشت هر جسم، حمایت سپنتا: مقدس، سپند: اسفند سپهر: آسمان، نام فرزند کیخسرو سپهرداد: بخشیده اسمان - داماد داریوش هخامنشی سپیدار: درخت سفید سپید بانو: بانوی سفید و درخشان سپیده: سحرگاه، سپیدی چشم ستاره: کرات آسمانی که در شب می‌درخشند ستی: دختر، سیت سحر: سپیده دم، بامداد، پگاه سرافراز: سربلند، متکبر سرمد: همیشگی. دائم. سرور: رئیس، پیشو   سروش: شنیدن و فرمانبرداری - فرشته مظهر اطاعت سرور: شادمانی، خوشحالی سوبا: شناگر، فرد سوبار: اسب سوار - لغت زند و پازند سنبله: یک خوشه گندم سودابه: دختر زا - سود ده سوران: اسم شاخه اصلی زبان کردی، نام پسر سوری: سرخ رو، نام دختر اردوان پنجم سورن: خانواده‌ای در دوره اشکانیان که قدرتمند بودند سورنا: سردار دلیر و خردمند پارتی سوزان: سوزنده، ملتهب سوزه: سبزه، نامی کردی سوسن: گلی به رنگهای سفید، کبود، زرد و حنایی سوشیانت : برگزیده دینی سومار: نام قبیله‌ای از کرده سولان: نام گلی است، نامی کردی سولماز: زنی که پیرو پژمرده نمی‌شود سوگند: شاهد گرفتن خدا یا بزرگی را گویند سها: نام ستاره ای در دب اصغر (اسم دختر) سهراب: سرخ روی، نام پسر رستم که در جنگ با رستم فرمانده سپاه تورانیان بود سهره: پرنده‌ای خوش آواز، با پرهای سبز و زرد سهند: کوه آتشفشان قدیمی در آذربایجان سهیلا: سهل، سهیل، سهیلا، بسیار آسان، بسیار روان، در اشعار به معنای نرم، ملایم و لطیف سیامک: مجرد - نام پسر کیومرث سیاوش: دارنده اسب سیاه، فرزند کیکاووس که ناجوانمردانه و بی گناه به قتل رسید سیبوبه: مانند سیب، دانشمند شهیر ایرانی، منصف الکتاب سیروس: صورت یونانی نام کورش پادشاه مشهور ایرانی سینا: گشایش دهنده ی دل، مرد دانشمند، نام پدر شیخ ابوعلی سینا، سینه، سوراخ کننده، کوه طور سینا سیما: چهره . صورت، قیافه . نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شرعلامت . سیمدخت: دختر نقره‌ای و سفید سیمین: نقره‌ای، سفید، روشن سیمین دخت: دختر نقره‌ای و سفید سیروان: نام رودی در منطقه اورامان کردستان، نام کردی، پسر سمیرا: دختر گندمگون ش شاپرک: پروانه شادی: شادمانی، خوشحالی، شور شادان: شادمان شادفر : از نام های دوران هخامنشی شادکام : نام برادر فریدون شادمان : خوشحال شادنوش : از نام های برگزیده شادمهر: مهربان، با محبت شاهرخ : از نام های برگزیده شاهروز : نام پسر شاه بهرام پادشاه کشمیر شایان: بسیار بزرگ شایگان : گرانمایه، لایق شاران: گردنبند درست شده از بادام - نامی کردی شاهپور: پسر شاه، شاهزاده - نام چند تن از شاهان ساسانی شاهدخت: دختر شاه، شاهزاده خانم شاهرخ: شاه منظر، کسی که رخساری همچون شاه دارد شاهو: نام یکی از رشته کوه‌های مهم در منطقه کردستانایران شاهین: پرنده‌ای شکاری شاهیندخت: دخت شاهین شایسته: سزاوار، لایق شباهنگ: بلبل، ستاره کاروان کش شب بو: نام گلی است که شب هنگام باز می‌شود شبدیز: سیه فام، سیه چرده، نام اسب خسروپرویز شبنم: رطوبتی که شب هنگام روی گلها می‌نشیند شراره: جرقه آتش، گرمای سوزان، عشق فراوان، نامی کردی شرمین: شرمسار، خجل شروین: یکی از سرداران معاصر شاپورذوالاکتاف ساسانی شکفته: خندان، بشاش شکوفه: گل درختان میوه دار، شکفته شکیبا : بردبار شمشاد: درختی زینتی و تقریبا همیشه سبزکه دستمایه بسیاری از شاعران است شیشَم : از ابزار خنیاگری شمین: خوشبو، خوش عطر شوان: شبان، چوپان - نامی کردی[ ش ُ / ش َ ] (اِ)بمعنی شبان که چوپان و نگاه دارنده ٔ گوسفند باشد. .نام پسر علیداد خان از پارسی گویان هند است [ ش ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل کَلهُر. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 61). رجوع به ایل کلهر شود [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است د. در اینجا کوه دیگری موسوم به شوانان نیز هست شمیلا: از نامهای ارمنی ایرانی به معنی بانوی بزرگوار شورانگیز: فتنه انگیز، ایجاد کننده شور و شوق شوری: خوش قیافه، قد بلند- نامی کردی شهاب: شعله آتش، سنگ آسمانی، ستاره دنباله دار شهبار: درخورشاه، لایق شاه شهباز: باز سفید رنگ، شاه باز شهبال: پر بزرگ پرندگان شهپر: پرشاهانه شهداد: شاه عادل (شه=شاه، داد= عدل) شهرآرا: آنکه به زیبایی مایه آرایش شهراست، آرایش دهنده شهر شهرام: = شاهرام، «شه» به معنای «شاه» و والا مرتبه و «رام» نام فارسی فرشته‌ای موکول بر سعادت و روزی است، «شهرام» معادل فارسی «میکائیل» است شهربانو: = شه بانو (همسر شاه)، ملکه، همسر امام حسین و مادر امام سجاد شهرزاد: یا «شهزاد» به معنی شاهزاده - نقال قصه‌های هزار و یک شب شهرناز: خواهر جمشید و همسر ضحاک ماردوش شهرنوش: شیرینی شهر شهروز: شاهروز - روز شاهان - شهرود نام سازی باستانی نیز بوده‌است. شهره: مشهور و نامی شهریار: پادشاه، یارشهر، نام پسر برزوپسر سهراب شهلا: زن سیه چشم شهناز: شاه ناز - دختری بود از خاندان آل بویه شهنواز: نوازش شده شاه شهین: منسوب به شاه شیبا: نسیم شبانه - نامی کردی شیدا: آشفته و عاشق شیده: خورشید، درخشان شیدوش : نام پسر گودرز. پهلوان نامی زمان شیردل: پهلوان و دلاور شیرزاد: شیر بچه، همچون شیر شیرنگ: به رنگ شیر، مانند شیر شیرو: پهلوان معاصر با گشتاسب، نام سردار فریدون شیرین دخت: دختر شیرین شیما: دخترانه، نامی کردی,دختر خالدار شینا: قدرتمند، توانا - نامی کردی شیرین: مطبوع و گوارا، معشوقه خسرو پرویز شیوا: شیرین بیان، خوش زبان، ایزد بزرگ هندیان باستان شیوانا: از مصدر شیوانیدن، فریبنده، مسحورکننده - فرهنگ عمید ط طوس: فرزند نوذر پهلوان ایرانی شاهنامه طوطی: پرنده سبز رنگ و سخنگوست و نام برخی زنان در فارسی دری است - طوطی تازی شده توتی است یعنی پرنده​ای که توت می​خورد طهماسب: دارای اسب قوی - نام پسر منوچهر طهمورث: روباه تیزرو و قوی، پادشاه پیشدادیان و پدر جمشید طرلان: باز شکاری - نامی ترکی است طوطیا: مانند طوطی طناز: تن​ناز - طناز تازی شده​ تن​ناز است غ غوغا: آشوب، هیاهو غنچه: گل نشکفته، کنایه از دهان معشوق ف فرابرز: نام یکی از سرداران داریوش کبیر، به تعبیر دهخدا شاید همان فرامرز باشد، بلند بالا فراز: بلندی و شکوه فرامرز: شکوه مرزداری - نام پسر رستم دستان فرانک: سیاه گوش، نام مادر فریدون، نام همسر بهرام گور ساسانی فراهان: محل شکوه و جلال فربد: مناعت، بزرگی فربغ: شکوه خداوند فرجاد: دانشمند و فاضل فرخ: تابان و زیبا - نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان فرخ پی: نیک پی و نیک قدم فرخ داد: مبارک آفریده شده فرخ رو: دارای صورت زیب فرخ زاد: مبارک زاد، خجسته زاد، رستم فرخزاد سردار معروف ساسانیان است فرخ لقا: درای چهره زیبا، خوشگل فرخ مهر: زیبا چون خورشید فرداد: داده شکوه وزیبائی فردیس: بهشت، بوستان فردین: یگانه، شکوه دین، مخفف فروردین ماه اول بهار فرزاد: زاده فرو شکوه فرزام: شایسته و لایق فرزان: عاقل، حکیم، دانشمند فرزانه: دانشمند، عاقل و عالم فرزین: عالم، وزیر دربار فرشاد: شا دمان، مسرور، خوشحال فرشته: فرستاده الهی و آسمانی فرشید: درخشانتر، نام برادر پیران ویسه فرمان: دستور، حکم فرناز: داری ناز فراوان فرناد: صدای باشکوه فرنگیس (فری گیس): نام دختر افراسیاب و همسر دوم سیاوش فرنود: دلیل و برهان فرنوش: شکوه، نام پادشاه باستانی ماد فرنیا: (فر) در فارسی یعنی دارای جلال و شکوه و (نیا) یعنی جد و پدربزرگ و در کل (فرنیا) یعنی (دارنده اصل و نسب و نیاکان بزرگ) و این اسم برای دختران مورد استفاده قرار میگیرد فروتن: افتاده حال، متواضع فرود: پائین - نام پسر سیاوش، نام پسر کیخسرو نام پسر خسرو پرویزو شیرین فروز: روشنائی، روشنی فروزان: تابان، درخشان فروزش: روشنی، تابناک فروزنده: درخشان، درخشنده فروغ: روشنائی، تابش فرهاد: عاشق افسانه‌ای شیرین فرهنگ: شکوه، ادب، تربیت فرهود: صداقت و راستی در دین فربار: همراه خوب و شایسته فریا: فریاد و آواز بلند، نام کردی، دختر؛ فریان:آزاده، آزادگی(نام پسر)؛ زبان سانسکریت (feryan) فریبا: زیبا و فریبنده فرید: بی همتا فریداد: هدیه خدا، داده خدا فریدخت: دختر خجسته فریدون: دارای شکوهی اینچنین، پادشاه پیشداری که بر ضحاک ماردوش غلبه کرد فریمان: فر و شکوه ایمان فریناز: عشوه گر، پریناز فرینوش: شکوه شیرین فریوش: زنگ، همان پریوش هم هست فیدان: نامی ترکی برای دختران-غنچه -گل بهاری- شکوفه فیروز: پیروز و مظفر فیروزه: سنگی گرانبها با رنگ فیروزه‌ای فرزیب: فراتر از زیبایی، شکوه زیبایی ق قابوس: معرب کاووس است قباد: سرور گرامی، شاه محبوب، پدر کیکاوس از پادشاهان کیانی قدسی: بهشتی، روحانی قزل ارسلان: شیر سرخ - نام دوتن ازاتابکان آذربایجان - نامی ترکی ک کابان: کدبانو، نامی کردی برای دختران کابوک: کبوتر، نامی کردی برای دختران کارا: فعال و کوش کارَن: شجاع و دلیر، نام فرزند کاوهٔ آهنگر کارو: نوید دهنده- نامی ارمنیبرای پسران کاراکو: نام یکی از سرداران ماد کاساندا: نام همسر کوروش بزرگ کامبخت: کسی که بخت به کام اوست کامبخش: آرزو دهنده، مراد بخش کامبیز: صورت فرانسوی ((کمبوجیه)) پسر کورش است کامجو: کامجوینده کامدین: یکی از دانایان دین زردشت کامران: سعادتمند و خوشبخت کامراوا: به مقصود و مراد رسیدن کامک: آرزو و خواهش کوچک کامنوش: کامروا، خوشبخت کامیار: کامروا و پیروز کانیار: معدن شانس، نامی کردی کانی: چشمه، نام کردی، دختر کاوان:صخره سنگی-انقلاب کبیر-[کوردی]-پسر کاووس: پادشاه توانا - از پادشاهان کیانی و پسر کیقباد کاوه: آهنگر معروف ایران باستان که علیه ضحاک قیام کرد کتایون: جهان بانو، دختر قیصر روم و مادر اسفندیار کرشمه: ناز و غمزه کسری: معرب خسرو است کلاله: موی پیچیده، دختری با موهای مجعد کمبوجیه: نام پسر کورش کمبوجیه‌است کوشا: کوشنده، ساعی کوروش: پادشاه نامی ایرانی، موسس سلسلهٔ هخامنشیان کهبد: خداوند کوه، عابد کهرام: رام شده کوه نام برادر و سردار افراسیاب کهزاد: زاده کوه، کسی که در کوه زائیده شده‌است کیا: بزرگ،قوی،مرزبان،نگهبان،خدا کیارش: شهریار بزرگ کیان: پادشاه (نامی آرامی) کیانا: فرستاده (نامی آرامی) کیانچهر: دارای چهره پادشاهان کیاندخت: شاهدخت، دختر شاه کیانوش: بسیار شیرین، نام یکی از دو برادر فریدون در شاهنامه کیاوش: بزرگوار - نام پدر کیقباد کیخسرو: پادشاه نیکنام، نام پسر سیاوش و سومین پادشاه کیانیان کیقباد: پادشاه محبوب - پدر کیکاوس و سر سلسله کیانیان کیکاووس: سیاه چرده، سبزه، نام پسر کیقباد و پدر کیاوش همچون نقره، نقره فام(نامی مصری)) کیمیا: کیوان: سیاره زحل و دومین سیاره منظومه شمسی پس از مشتری است کیوان دخت: دختر سیاره کیوان کیومرث: نخستین انسان، و به گفته شاهنامه نخستین پادشاه کیهان: جهان و گیتی کیاندخت: دختر گیتی کیهانه: جهان کوچک گ گابان: یکی از یاران کرد پیامبر اسلام (ص) که به استقبال اسلام رفت گئومات: نام موبدی بلند پایه در زمان پادشاهی کمبوجیه، پسر کورش بزرگ گرد آفرید: پهلوان زاده شده گردان: پهلوانان، یلان گرشا: به ر وایت شاهنامه همان کیومرث اولین پادشاه است گرشاسب: صاحب اسب لاغر، پهلوان ایرانی و جد رستم گرشین: شعله آبی، نامی کردی برای دختران گرگین: منسوب به گرگ، پسر میلاد از پهلوانان زمان کیخسرو گزل: زیبا، نامی ترکمنی است گشتاسب: صاحب اسب رمنده، پدر داریوش هخامنشی گشسب: دارنده اسب نر گشسب بانو: دختر رستم و زن گیو گل: گیاهان رنگی کوچک که دستمایه شاعرانند گل آذین: حالت قرار گرفتن گلها روی شاخه ه گل آرا: آراینده گل گلاره: تخم چشم، نامی لری ستاره شمالی (قطبی)گلاویژ: ، نام کردی، دختر گل افروز: فروزنده گل گلاله: دسته گل گل اندام: آنکه اندامش مانند گل است گلاویز: گیاهی برای زینت گل گلباد: داری بوی گل گلبار: پرگل، گل افشان گلبام: گلبانگ گلبان: نگهدارنده گل گلبانو: بانوی چون گل گلبرگ: هر یک از برگهای یک گل، مثل برگ گل گلبو: معطر، خوشبو گلبهار: مثل گل بهاری گلبیز: گل افشان گلپاره: تکه گل، پاره‌ای از گل گلپر: برگ گل، پر گل گلپری: پری همچون گل گلپوش: پرازگل، پوشیده از گل گل پونه: کسی که چهره اش به لطافت گل است گلچین: باغبان، عاشق گل، کسی که گل می‌چیند. گلچهر: به زیبایی گل، شبیه گل گلدخت: دختر گل گلدیس: به رنگ گل، مانند گل گلربا: رباینده گل گلرخ: بسیار زیبا همچون گل گلرنگ: به رنگ گل، شرابی رنگ گلرو: زیبا و سرخ رو گلشن: گلزار و گلستان گلریز: ریزنده گل گلزاد: زائیده گل گلزار: گلستان، جای پرگل گلسا: مثل گل گلشید: درخشان چون گل گلشیفته: شیفتهء گل گلنار: گل انار، شکوفه انار گلناز: کسی که ناز و غمزه اش مثل گل است گلنسا: گل بانو، خانم گل گلنواز: نوازش شده گل گلنوش: شیرین مثل گل گلی: مانند گل، قرمز رنگ گودرز: از پهلوانان عهد کاوس وکیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی گوماتو: انقلابی زمان مادها که برای براندازی مادها و هخامنشیان قیام کرد گهر چهر: آنکه چهره اش همچون گوهر است گوهر ناز: کسی که همچون گوهر نازش گرانبهاست گیتی: دنیا، جهان، عالم گیسو: موی بلند زنان گیلدا: طلا (اسپانیایی)، دختری از تبار گیلک (؟)، بخند (به زبان ترکی) گیلزاد: زادهء گیلان گیو: پهلوان نامی شاهنامه و پدر بیژن ل لادن: گلی به رنگهای زرد و نارنجی (اسم لاتینی) لاله: گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است لاله رخ: کسی که روی همچون لاله دارد لاله دخت: دختر لاله لبخند: تبسم لقاء: چهره، سیم لومانا: نام محلی در کردستان، نامی کردی برای دختران لهراسب: دارای اسب تندرو، از پادشاهای کیانی و پدر گشتاسب لیدا:محبوب همه (اسم یونانی) لیلا:عشق(گمشده ای در تاریکی) م سفیدوزیبا- نامی ترکی  ماتان: برای دختران آهو، غزال، زیبا- نامی ترکی  مارال: برای دختران ماری: کبک ماده، نامی کردی مازار : یکی از سرداران مادی کورش مازیار: اورا مزدایار - پسر قارون فرمانروای طبرستان مازستا: خوب، بهتر، بهترین (نام پسر داریوش اول) : شجاعت - نامی دیلمی  ماکان: برای پسران ماردین: نام کردی،پسر مامک: مادر کوچک و مهربان : نام یکی از اقوام باستانی آذربایجان- نامی ترکی برای دختر  ماننا: ماندانا: دختر آژدهاک و مادر کورش هخامنشی مانوش: کوهی که منوچهردربالای آن متولد شده‌است مانی: پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی مانیا: خسته شده، نامی کردی ماهان: منسوب به ماه ماهاندخت: دختر ماهان ماه برزین: یکی از بزرگان دولت ساسانیان ماه جهان: زیبای جهان ماهچهر: زیبا رو، قشنگ ماهدخت: دختر ماه ماهرخ: آنکه صورتی چون ماه زیبا دارد ماهزاد: زاده ماه ماهنی: آهنگ، ترانه- نامی ترکی دختر مایسا: مثل مادر مدیحه: مدح و ستایش مردآویز: جنگنده و دلاور مرجان: گیاهی دریایی مرداس: مرد آسمانی - نام پدر ضحاک که مرد نیکی بود و بدست پسرش کشته شد مرزبان: مرزدار - مرزبان بن رستم نویسنده کتاب مرزبان نامه مرمر: ازسنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر مریم: نام مادر عیسی مزدا : دانای بزرگ، پروردگار مزدک: خردمند کوچک - مردی که در زمان ساسانیان ادعای پیغمبری کرد اما کشته شد مژده: نوید، بشارت مژان: غنچه گل نرگس مژگان: مژه‌ها مستان: شادان، شادمان مستانه: خوشحال، مانند مست مسیح: لقب عیسی، به معنی مسح شده، نامی برای پسران مسیحا: انسان رهائی بخش، روح قدسی، زن آسمانی مشکاندخت: دختر خوشبو مشکناز: مشک ناز دار مشکین دخت: دختر مشک آلود و معطر مشیا : نام نخستین مرد در اوستا منیژه: پاک و سفید روی - نام دختر افراسیاب منوچهر: کسی که چهره بهشتی دارد - از پادشاهان پیشدادی مهان:منسوب به ماه است مهبانو: بانوی بزرگ، بانوی همچون ماه مهبُد: کنایه از زیباتر از ماه، نام یکی از وزیران انوشیروان ساسانی، پسوند «بُد» به معنای صاحب یا حافظ مه داد: از فرماندهان نظامی پارسیان ویکی از نامهای دوران هخامنشی مهتاب: ماه تابان، ماه تابناک مهدیس: ماهرو، زیبا، خوشگل مه جبین: انکه پیشانیش مانند ماه درخشان است مه دخت: ماه دخت، دختر ماه مهر آذر: یکی از موبدان پارس در زمان انوشیروان - خورشید آذر مهر آرا: آرایش دهنده مهر مهر آسا: همچون خورشید زیبا روی مهر آفاق: خورشید افقه مهر افرین: عشق آفرین، آفریننده عشق مهر آیین: دارای آیین و کیش خورشید مهرآب: کسی که فروغ خورشید دارد - نام جد مادری رستم مهرداد: داده خورشید مهر افزون: بالا برنده عشق و محبت مهرام: رام شده ماه مهران: منسوب به مهر است و یکی از خاندانهای عصر ساسانی مهراندخت: دختر مهر و محبت مهراندیش: دارای اندیشه با مهر و محبت مهرانفر: شکوه مهرانگیز: ایجاد کننده مهر و محبت و عشق مهرپویا: پوینده مهر مهرداد: داده خورشید - نام چند تن از پادشاهان اشکانی مهر دخت: دختر آفتاب مهرزاده: زاده خورشید، زیبا روی مهرناز: ناز خورشید مهرنوش: خورشید جاویدان - یکی از پسران اسفندیار که بدست فرامرز کشته شد مهرنکار: آرایش دهنده خورشید، مهر آرا- نام یزدگرد مهرنیا: ازنژاد مهر مهروز: آنکه روزی چون خورشید دارد مهری: منسوب به مهر، منسوب به خورشید مهریار: دوست خورشید مهسا: مانند ماه زیبا روی مهستی: ماه هستی، ماه روزگار، گرانبهاترین،(مه ستی :ماه بانو) مه سیما: آنکه صورتی چون ماه دارد مهشاد: ماه شادمان مهشید: پرتوماه مهنام: آنکه نامش چون ماه است مهناز: نازماه   مهنوش: ماه همیشگی، جاودان مهوش: مانند ماه مهیار: فرمانده ای دوران هخامنشیان، نام پهلوانی در شاهنامه مهین: ماه زیبا رو مهین دخت: دختر بزرگ میترا: دوستی و محبت و مهر. نام همسر رامسس دوم (فراعنه مصر) میخک: گلی زیبا به رنگهای قرمز، سفید، صورتی وزرد میلاد: دانش آموز، شاگرد - نامی کردی مینا: گلی کوچک و زینتی، گردنبند مینا دخت: دختر مین مینو: بهشت، جنت مینودخت: دختر بهشت، دختر پاک مینوسا: مانند بهشت مینو فر: دارای شکوه بهشتی مذگان: فروتنی، برگرفته ازسپندارمذ و اسفندگان.نشاندهندهء عشق مادری محدثه=سخن گو ن نادر: کمیاب، بی همتا نادیا: امید ناز آفرین: معشوقی که ناز فراوان می‌کند نازبانو: بانوی ناز دار نازپرور: پرورش یافته در ناز نازچهر: کشی که چهره ناز دارد نازفر: دارای شکوه : پرناز و غمزه - نامی ترکی دختر  نازلی: نازی: با ناز، اهل ناز نازیدخت: دختر ناز نامور: مشهور، ارزنده ناهید: پاک و بی آلایش - نام مادر اسفندیار و مادر اسکندر ناهیرا: معشوقهء پسر داریوش نجمه: ستاره، کوکب (نام دختر) نائیریکا: در فرهنگ ایران باستان دختری زیبا و دانا که پس از مرگ برشخص نیک گفتار و نیک کردار و نیک پندار ظاهر شده و او را از پل چینوت (صراط) می‌گذراند. ندا: آواز، بانگ، فریاد نرسی: فرشته وحی در اوستا - نام پسر شاپور نوه اردشیر بابکان نرگس: گلی خوشبو و زیبا(نامی یونانی) نریمان: پهلوان، دلیر - نام پدر سام نسترن: گلی سفید و زیبا از گونه‌های نرگس نسرین: گلی سفید و پر برگ نسرین دخت: دختر نسرین نسرین نوش: نام همسر بهرام گور نسیم: بوی خوش و باد ملایم نشاط:شادمانی، شادی-نام دختر نصرت: یاری نکیسا: نوازنده و خواننده دربار خسرو پرویز ساسانی نگار: نقش، بت، صنم نگاره: شکل دارای نقش و نگار نگارین: نقاشی شده نگین: گوهر قیمتی نوا: ناله، آواز نوژا: مثل درخت صنوبر همیشه سبز نوش (انوش): زندگی جاوید نوش آذر: آتش جاویدان - از آتشکده‌های عصر ساسانی نوش آور: چیزی که زندگی و حیات می‌آورد نوشا: نوشنده، آشامنده نوش آفرین: افریننده شادی و شیرینی نوشدخت: دختر شاد نوشروان (انوشیروان): جاویدان، اولین خسرو ساسانی نوشفر: شکوه جاوید نوشناز: دارای ناز و ادای شیرین نوشین: گوارا و شیرین نوید: مژده و بشارت نوین: تازه، جدید نوین دخت: دختر تازه به دنیا آمده نیک بین: خوش بین نیک پی: پاک نژاد نیکتا: بی همتا کسی که در نیکی همتا ندارد نیک چهر: خوشگل و زیب نیک خواه: شخص خیر خواه و خیراندیش نیکداد: بخشنده نیکی نیکدخت: دختر پاک و نیکو نیکدل: دل پاک نیکزاد: زاده نیکی و پاکی نیلوفر: گل پیچک و زینتی به رنگهای سفید و سرخ وآبی /نام فرشته گه در روز هفتم وهشتم مرداد فرمانروابود ودر باستان انرا جشن م گرفتند نیما:کمان - نامی مازندرانی برای پسر نیوشا: شنونده،، دختر و وارلی:ثروتمند، دارا - نامی ترکیپسر واحد: یگانه، یکتا، بی همتا وامق: دوست دارنده، عاشق - عاشق عذر ورجاوند: ارجمند - به اعتقاد زردشتیان کسی که درآخر زمان ایران را آباد می‌کند وریا: بیدار، آگاه - نامی محبوب برای پسران در میان کردها وشمگیر: شکارچی بلدرچین - نامی دیلمی پسر وهرز: نام مرزبان کشور یمن درعهد انوشیروان وهسودان: نیک آسوده و آرام - عنوان یکی از سلاطین آذربایجان ویدا: آموزنده و تعلیم دهنده ویس: نام معشوق رامین در داستان ویس و رامین ویشتاسب: صاحب اسبان فراوان ویگن: جهش و پرش - نامی ارمنی پسر ونداد: امید، آرزو، نام سردار ایرانی، بشارت پیروزی وجیهه:نامی ایرانی ه هژیر: خوب چهره، نام یکی از پسران گودرز که بدست سهراب کشته شد هخامنش: دوستار اندیشه - نام جد کورش کبیر هربد(هیربد): حاکم آتشکده، موبد موبدان هرمز: اهورمزدا، خدای بزرگ ایرانیان - نام پسر بهمن و نام پسر انوشروان همایون: مبارک، خجسته - نام تنی چند از پادشاهان هندوستان هما: فرخنده، مبارک، مرغ سعادت - نام دختر گشتاسب و خواهر اسفندیار همادخت: دختر مبارک و فرخنده بخت همدم: رفیق و مونس و همزبان همراز: محرم اسرار همراه: دوست و یار موافق هلاله: هلال ماه - گل لاله هنگامه: غوغا، شلوغی، دادوفریاد هوتن: خوش اندام، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان هور: خورشید، آفتاب هورتاش: همچون خورشید هورچهر: تابان روی، زیب هورداد: فرستاده و داده خورشید هوردخت: دختر خورشید هورزاد: زاده خورشید هورمزد: روز اول فروردین (نوروز) هورمند: شبیه خورشید هوروش: خورشید مانند، مثل خورشید هوشنگ: هوش و درایت - نام یکی از سلاطین پیشدادی و فرزند سیامک -یا خوش صورت= (هو=صورت و شنگ=شادوخوش) هوشیار: با هوش و آگاه هومان: نیک اندیش، نام یکی از سرداران افراسیاب و نیز نام برادر پیران ویسه هومن: نیک منش هونام: خوشنام، نیکنام هویدا: آشکار و نمایان هیتاسب: صاحب اسب بسته شده هیرمند: یکی از القاب گستاسب، آتش پرست هیوا: میوه به - نامی ترکی دختر هیوا: امید وآرزو - نامی کردی پسر و دختر هورام: اسم قدیمی سرزمین هورامان(اورامان) هاوژین: همدم و یار زندگی (کردی نام دختر)) هاوین: خورشید، تابستان، نام کردی، دختر هستی:زندگی ی یادگار: آنچه از انسان بجای ماند - پسر پادشاه گرجستان یاسمن (یاسمین): گل زیبائی به رنگ سفید و زرد و کبود یاشار: جاوید- نامی ترکی پسران یاور: کمک و همدست و یار یزدان: خداوند، آفریدگار هستی یگانه: بی نظیر، بی مانند یوتاب: درخشنده و بی مانند یوشع: نام پسر نوح پیغمبر ییلماز: بی باک، شجاع- نامی ترکی پسر یسنا:نماز و ستایش و پرستش                                              

معنی نامهای ایرانی

معنی نامهای اصیل ایرانی قسمت اول

  آبان: نام ایزد نگهبان در کیش زرتشت 

آبان دخت: دخترآبان، نام زن داریوش سوم

بقیه را درز ادامهء مطلب بخوانید...

ادامه نوشته

هفت سین نوروز

سلام دوستان عزیز:

سال نو را به شما تبریک عرض می کنم وبرایتان سلامتی و موفقیت را از پروردگار یکتا آرزومندم.

مقاله ای به مناسبت نوروز تهیه کرده ام که خدمتتان تقدیم میکنم.

بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

غروب عشق

غروبی سرد و دلگیر است

دلم از بود خود سیر است   بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

اشتباهات یک معلم

 

http://www.parsiblog.com/view/TempImgs/temp125/CLOS.gif

خطاهای معلمی

·        بی نشاطی یا کم نشاطی چهره ورودی

·        عبوسانه و بدون لبخند وارد شدن بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

می در ادب فارسی

انواع شراب در ادبیات فارسی

می: شراب قرمز

باده: شراب به طور کل

نبیذ: می خرما

سیکی: می پرمایه و گیرا

صهبا: می سفید

مُل: لیکور، می معمولی را هم میگویند

بگماز: گونه‌ای می

***نام انواع ظروفی که در زبان فارسی برای نوشیدن شراب و برخی دیگر از نوشیدنی‌های الکلی به کار می‌رود:

پیک: لیوانک شیشه‌ای عرق خوری

چَتوَر: بطری به اندازه یک چهارم شیشه‌های معمولی، چتول هم میگویند

پیمانه: لیوان باده خوری، رطل هم میگویند

جام: لیوان شیشه‌ای باده خوری

پیاله: کاسه کوچک بی پایه

تغار: آوند نسبتآ کوچک

مینا: شیشه باده خوری

ساغر: کاسه پایه دار

سبو: کاسه سفالی دسته دار

سبوچه: سبوی کوچک

تُنگ: آوند شیشه‌ای گردن باریک، صراحی هم گفته اند.

سَکره: تنگ سفالین بزرگ (از گویش لارستانی)

هَسی: تشت سفالین (از گویش لارستانی)

تَکوک: آوندهایی که به شکل جانوران درست می‌شده.

ساتگین: آوند شیشه‌ای بزرگ و استوار باده خوری

زیغال: جام شکم بزرگ یک نفره، قدح هم گفته اند.

پارچ: کاسه‌ای بزرگ که دور میگردانند.

قرابه: آوند شیشه‌ای شکم بزرگ

چمانه: نیم-کدوی تراشیده و نگارینی که با آن می میخوردند.

کوزه: آوند سفالین نسبتآ بزرگ

خُم: بزرگترین آوند باده سازی و باده خوری (در اصل خُنب بوده)

خمره: همان خم

بشکه:ضرف نسبتا حجیم

شرابه: بشکه شراب

 

 

رفتار با دیگران

چگونه رفتار كنيم ؟

 

مي دانيم كه مردم ميل دارند به همان روشي كه با آنها رفتار كنيم با ما رفتار كنند . اگر بي ادبانه رفتار كنيد،  با شما بي ادبانه رفتار خواهد شد . اگر مؤدبانه رفتار كنيد با شما مؤدبانه رفتار خواهد شد. اگر با ملاحظه باشيد ، ديگران نيزدر مقابل شما با ملاحظه خواهند بود. اگر به ديگران احترام بگذاريد ديگران نيز به شما احترام خواهند گذاشت . با آگاهي از اين مسئله شما مي توانيد نحوه برخورد خود را مؤثرترين عامل در نحوه ارتباط بدانيد. اگر مي خواهيد با ساير افراد ارتباطي سالم ، صميمي و راحت داشته باشيد . اصول زير را به كار ببريد:بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

رنگ در ادب فارسی

جلوه ی «رنگ»در ادب فارسی

      در عرصه هاي مختلف زندگي، گستره ی روح، ذهن، جسم و طبيعت آدمي را در بر مي گيرد فلسفه و روان شناسي، علوم طبيعي، اسطوره، فرهنگ عاميانه، ادبيات، هنر و دين هريك بنا به فراخور خود، كم يا بيش با جلوه هاي گوناگون اثبات و طرد رنگ، داد و ستد دارند. از آن جمله: بقیه در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

ای وای مادرم زیباترین شعر از استاد شهریار

شعر مادر استاد شهریار

بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

جایگاه زبان و ادبیات فارسی


نگاهی گذرا به جایگاه زبان وادبیات فارسی در دوره ی متوسطه..

ادامه نوشته

خداحافظی با حواس پرتی در کلاس

 

تکنيکهاي حضور فعال در کلاس

۱. همراهي با مدرس:

بسيار مهم است که خودتان را با سرعت، نحوه و شيوه تدريس معلم يا استاد خود هماهنگ سازيد و با او حرکت کنيد. هم شتاب بيش از مدرس داشتن ذهن را آشفته و مغشوش مي کند و هم سرعت کند شما و عقب ماندن از او. هماهنگ نبودن با سرعت و روش و بيان مدرس، شما را او جذب مطالب بعدي محروم مي کند. آنچه که در همراهي با مدرس مهم است، دروهله اول، خوب شنيدن است. اغلب شما با آنکه صداي معلم را به وضوح نمي

بقیه در ادامه ی مطلب... 

ادامه نوشته

تا چه حد به کار های شادی بخش می پردازید؟

تا چه حد به این کارهای شادی بخش می پردازید؟

1- به تماشاي غروب آفتاب بنشينيد.
2- بيشتر بخنديد.

بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

غلط های مشهور املایی

 

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی 

 

غلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود:

دسته ی نخست کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این  " گندم نماهای جو فروش " می گویند:  فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی " چون به خلوت می رود آن کار دیگر می

بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

مکتب های ادبی اروپا


مکتب های ادبی و هنری

 آنیمیسم (Animisme) جان گرایی

آنیمیسم در ادبیات حالتی را بیان می کند که در آن گویی اشیا جان و شعور دارند. آنیمیسم از واژه ی لاتینanimaگرفته شده است که به معنی روح است و  آنیمیسم  گرایش به روح دادن به اشیاء و طبیعت ست. 
آنیمیسم به عنوان مثال در اثر "میلی یا خاک زادگاه" (Milly ou la terre natale) نوشته ی لامارتین و یا دراثر "دهان تاریکی" ( La bouche d'ombre) نوشته ی ویکتور هوگو و "اشعار طلایی" (Vers dores) نوشته ی نروال به چشم می خورد.

 

ادامه نوشته

معرفی کتاب تست ادبیات برای کنکور

قرابت معنایی که بیشترین تست ها را شامل می شود کتاب تست «قرابت معنایی  انتشارات کلک معلّم از اقای علی ساجدی»

همچنین کتاب تست قرابت معنایی انتشارات تخته سیاه ازاقای شرفی.

در موضوع واژگان و املا ،کتاب تست واژگان و املا  انتشارات کلک معلم از اقاس ساجدی

در موضوع تاریخ ادبیات:تاریخ ادبیات و اعلام انتشارات کلک معلم از علی ساجدی .

در موضوع ارایه های ادبی نیز تست ارایه های ادبی انتشارات کلک معلم پیشنهاد می گردد.

برای زبان فارسی، رمزینه از شهریار قبادی بهترین است همچنین کتاب تست خیلی سبز

همچنین قرابت معنایی هامون سبطی نیز بسیار مفید است.

ادبیات درس به درس تست گاج سفید و کتاب خیلی سبز

ادامه نوشته

نکات مهمی در شیوه ی صحیح مطالعه درسی

شیوه ی صحیح مطالعه در دروس چیست؟

.

خواندن مقاله ی بسیار خوب زیر را به شما پیش نهاد می کنیم. چند بار با دقت مطالعه کنید:

روش های صحیح مطالعه، یادگیری

بارها شنیده ایم كه دانش آموز یا دانشجویی می گوید: "دیگر حال و حوصله خواندن این كتاب را ندارم" یا "آن قدر از این كتاب خسته شده ام كه قابل گفتن نیست" و یا "هر چقدر می خوانم مثل اینكه كمتر یاد می گیرم" و یا "10 بار خواندم و تكرار كردم ولی بازهم یاد بقیه در ادامه ی مطلب... 

ادامه نوشته

نکات مهم در ترجمه

مترجم برای ارائه ی ترجمه دقیق و رسا باید نکات زیر را مورد توجه قرار دهد :

 

 

 1) در ترجمه ی اسم توجه به عدد آن ( مفرد ؛ مثنی ؛ جمع )ضروری است.

 

 

لی مِسطرةٌ وَقلمان ِوکُتُبٌ

یک خط کش و دو قلم و تعدادی کتاب دارم

بقیه در ادامه ی مطلب...

ادامه نوشته

تلفظ و معنی بعضی واژگان درس رستم و اسکبوس

تلفظ و معنی اعلام و برخی واژه های در س رستم و اشکبوس

  • جمعه بیست و چهارم مهر 1388
  • نظر بدهید
  • زبان و ادبیات سال دوم

به نام آشناي صبح ديرين

اشکبوس.»[ اَ کَ / ا ] [اخ ]( نام مبارزي است کشاني که به مدد افراسياب آمده بود و افراسياب او را به ياري پيران ويسه فرستاد و رستم پياده به ميدان او آمد و به يک تيرش به قتل آورد. )هفت قلزم( )برهان(. نام مبارزي است که به مدد افراسياب آمده بود و رستم او را کشت. )غياث(. وصاحب آنندراج آرد: نام مبارزي که بمدد افراسياب آمده و رستم او راکشته :

سواري که بد نام او اشکبوس   همي برخروشيد مانند کوس.

فردوسي.

از اشکبوس گريه تاثير غم مخور  کز رستم است عشق تو فيروزجنگترتاثير.

و صاحب مويد الفضلا آرد: نام مبارزي کياني که به مدد افراسياب آمده بود و افراسياب او را به ياري پيران سرلشکر خويش که به توس بن نوذرشاه سرلشکر ايرانيان به جنگ بود‚ فرستاد. چون اشکبوس به ميدان آمد‚ رهام بن گودرز در ميدان رفت و چون به مبارزت با اشکبوس برنيامد‚ از پيش او گريخت. رستم کوفته راه بود‚ بناء عليه رستم پياده در ميدان آمد و به زخم تير اشکبوس را کشت. کذا في شرفنامه - انتهي. و

صاحب انجمن آرا آرد: نام پهلواني بوده توراني منسوب به شهر کشانکه به حمايت افراسياب به تسخير شهر ايران آمده و بدست رستم زال کشته شد‚ چنانکه فردوسي گفته:

سواري که بد....

بيامد که جويد به ايران نبرد    سر هم نبرد اندرآرد به گرد.

چون رهام گودرز از او ستوه و به کوه شد‚ رستم پياده به جنگ او رفت.

نخست اسب او را به تيري افکند و تيري ديگر بر او زد که از پشتش برون جست. هم فردوسي گفته:

بزد تير بر سينه اشکبوس           فلک آن زمان دست او داد بوس

قضا گفت گير و قدر گفت ده       ملک گفت احسنت و مه گفت زه.

چنان ز سايه مژگان او هراسيدم   که اشکبوس کشائي ز تير رستم زال.

( قاآني )از فرهنگ ضياء

***

رهام[رُه ها][اخ ]( پسر گودرز که در جنگ دوازده رخ بارمان راکشت. )برهان فرهنگ جهانگيري(. نام پسر گودرز و بعد از کيخسرو به ملازمت لهراسب‚ شاهنشاه ايران معزز بوده و از جانب او به حکومت ري و اسپهان و فارس تا حدود شوشتر و اهواز ممتاز شد و حکمراني همدان را به داريوش فارسي داده و او را بر سر پادشاهان کلدانيون که در بابل تا ارمن و عمان حکمران بودند‚ فرستاد. وي بلشازار حاکم را

کشت و آن ولايت را مسخر کرد و به حکم شاه سلطنت بابل تابيت المقدس به وي مفوض شد. چون لهراسب به سعي دانيال عليه السلام دين موسوي داشت و رعايت بني اسرائيل مي نمود از نو بيت المقدس ومسجد اقصي را آباد کرد و خرابيهاي بخت النصر را تعمير نمود. رهام ازشجاعان گيتي بود و در زمان کيخسرو جنگهاي مردانه نمود. )از انجمن آرا ا[ز آنندراج] :

به پنجم چو رهام گودرز بود     که با بارمان او نبرد آزمود.

فردوسي.

چنين گفت رستم به رهام شير        که ترسم که رخشم شد از کار سير.

فردوسي.

چو بهرام و رهام گرد ن فراز                   چو شيدوش شيراوژن رزم ساز.

فردوسي.

گه سخاوت معن است و حاتم و افشين              گه شجاعت رهام و رستم و بيژن.

سوزني.

* * *

كشاني[ كَ كُ ]  [ص نسبي]( منسوب به کشان يا کشانيه و آن شهريبوده است از بےد سغد سمرقند و در شمال وادي سند قرار داشته وميان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است. )از ترجمه فتوح البلدان محمد ابراهيم آيتي ص96(. منسوب به ولايت کشان. )ناظم الاطبا :

زمين کشاني و ترکان و چين          ترا باشد آن همچو ايران زمين.

دقيقي.

سپه ديد چندان که درياي روم        از ايشان نمودي چويک مهره موم

کشاني و سکني و وهري سپاه       دگرگونه جوشن دگرگون كلاه

فردوسي.

ز سغد و کشاني سپه برگرفت    جهاني بدو مانده اندر شگفت.

فردوسي.

در خاطر چنين مي آيد که حضرت ايشان کشانياند وقت صبح بود که به کشاني رسيدند.

***

توس. (اخ) (پهلوان مشهور که آن را توس بن نوذر گويند. )فرهنگ رشيدي(. نام پسر نوذر بوده که در دربار شاهنشاه ايران کاووس وکيقباد و کيخسرو اسپهبدي داشته. و وي مردي سرکش و تندخو بوده وبه خشونت طبع مشهور بوده چنانکه وقتي کيکاووس با رستم تغيري کرده و به توس گفته که رستم را بر دار کن‚ او نيز بي عذر دست رستم راگرفته که بيرون برد... ديگر آنکه هنگام ماموريت به توران به سفارش کيخسرو بايستي از راه كلات جرم نرود زيرا که فرود‚ برادر کيخسرو که از دختر پيران ويسه بود در آنجا منزل داشت‚ مبادا مايه فتنه و فسادي گردد معهذا از آن راه رفته و فسادي در ميان تاخته تا کار بجايي رسيد که جنگي بزرگ واقع شد و فرود‚ کشته گرديد... . گويند شهر توسخراسان از ابنيه اوست. ) (انجمن آرا)آنندراج(. خطه توس بناکرده اوست

و به نام خود مسمي کرده و طوس معرب اوست و متاخرين قطع نظر ازتعريب کرده‚ به هر دو معني طوس گويند به جهت دفع اشتباه و ملاحظه اصل فرس نمي کنند  . فرهنگ رشيدي .

***

تهمتن. [ تَ هَ تَ ]  ( اخ)( از القاب رستم زال است. )برهان فرهنگ فارسي

معين(. يکي از القاب رستم است زيرا که او عظيم الجثه و شجاع وبي همتا بود. )‌(انجمن آرا )آنندراج(. و نيز رستم را نامند و پيلتن هم گويندش. )شرفنامه منيري(. يکي از القاب رستم است چون که عظيم جثه بود و در مردانگي و دلاوري بي مثل و همتا بود او را به اين لقب ملقب ساختند. )فرهنگ جهانگيري(. لقب رستم زيرا که دلاور بي همتا بود.)فرهنگ رشيدي(. از القاب رستم. )ناظم الاطبا(. در شاهنامه تهمتن لقبي است که به رستم داده شده; يعني بزرگ پيکر و قوي اندام. در واقع تهمتن معني کلمه رستم است چه رستم نيز مرکب از دو جزء: نخست ازکلمه « رئوذ» که به معني بالش و نمو است... کلمه مذکور از ريشه فعل رئود  که به معني باليدن است مي باشد از همين کلمه استرستن و روئيدن. دوم از کلمه تهم. بنابراين رستم درست به معني تهمتن است يعني کشيده بالا و بزرگتن و قوي پيکر... . )يشتها ج 2 ص931 :

تهمتن چو بشنيد گفتار ديو       برآورد چون شير جنگي غريو.

فردوسي.

همي رفت با او تهمتن بهم          بدان تا سپهبد نباشد دژم.

فردوسي.

تهمتن بپوشيد ببر بيان           نشست از بر اژدهاي دمان.

فردوسي.

تهمتن  کارزاري کو به نيزه              کند سوراخ در گوش تهمتن.

منوچهري.

شروان سراب وحشت‚ من تشنه بيژن آسا        جز درگه تهمتن‚ آبشخوري ندارم.

خاقاني.

با من فلک به کين سياوش و من ز عجز      اسب گلين به حرب تهمتن درآورم.

خاقاني )ديوان چ سجادي ص 428.

ترسان عروس ملک چو دخت فراسياب      در ظل پهلوان تهمتن کمين گريخت.

خاقاني )ايضا ص 428(.

تا که بود آفتاب تهمـــتن نيمروز             آنکـه نخست از جهان حـد خـراسان گرفت

رايت فتح و ظفر بر سر خيل تو باد            آنکه به يک حمله پارس همچو خراسان گرفت.

***

سندروس[ سَ دَ ] [معرب‚ ا]( سرو کوهي. )يادداشت مولف(. || نوعي از« تويا» <1 >و درورني و گلا ساژ نوعي از کاغذ بکار است. زرنيخ احمر.از يوناني  سندرش« <2> صمغ زردي که از درختي مخصوص درآفريقا جاري شود و نيز بنوعي از معدنيات اطلاق گردد. )از حاشيه برهان قاطع چ معين(. سندر است که صمغي باشد شبيه به کاهربا وروغن کمان را از آن پزند و فرق ميان سندروس و کاهربا اين است که کاهربا را چون در آتش نهند از آن بوي مصطکي آيد و از سندروسبوي به غايت ناخوش آيد. غياث برهان(. صمغي است زرد که روغنکمان از آن گيرند. )انجمن آراي ناصري(. صمغ زرد شفافي است که ازهند آرند و بعضي گفته اند که صمغ ساج است و آن چون کهربا کاه راکشد‚ليکن از کهربا در عمل جذب سستتر است و در طب بکار برند.)يادداشت مولف(. صمغي است که برنگ زعفران زند و ابوعلي در قانون گويد: که صمغ درخت ساج است. )يادداشت مولف از مفردات قانون چتهران ص 612(. دزي آورده است که دو نوع است: هندي و سبتي. )ازدزي ج 1 ص 396

مگر ايمني از سراي فسوس     که گه سندروس است و گه آبنوس.

فردوسي.

دارد خجسته غاليه داني ز سندروس       چون نيمهاي ز عنبر سارا بيا کني.

منوچهري.

ز فرياد شيپور و آواز کوس         پديد آمد از سرخ گل سندروس.

نظامي.

|| رنگ سرخ. (برهان) : زمين تازه شد کوه چون سندروس

ز درگاه برخاست آواي کوس.

فردوسي.

تو گفتي که ابري برنگ آبنوس    بيامد بباريد از او سندروس.

فردوسي.

|| مطلق زرد. (فرهنگ رشيدي) (آنندراج) (انجمن آرا:

( رخ لاله رخ گشت چون سندروس                به پيش سپهبد زمين داد بوس.

فردوسي.

|| سنگي است از سواحل درياي خزر. تحفه حکيم مومن.

تهيه كننده : عبدالمجید فاطمی


راههای تشخیص فعل ساده از مرکب

راه‌هاي تشخيص فعل ساده از مركب

در كتاب‌هاي زبان فارسي راه‌هاي تشخيص فعل ساده از مركب را شامل گسترش پذيري و گرفتن نقش نحوي مطرح كرده‌اند، اما در كنار اين دو راه، راه‌هاي ديگري نيز براي تشخيص آن‌ها وجود دارد‌:

معيار معنايي

با توجه به اين معيار ابتدا به فعل جمله دقّت مي‌كنيم‌. اگر درمعناي اصلي خود به كار رفته شده باشد ساده و اگر در غير از معني اصلي خود به كار رفته باشد، مركب گويند‌.

مانند:

آب دريا به طرف ساحل پيش آمد‌. ( ساده )

ديروز حادثه‌اي براي من پيش آمد‌. ( مركب)

درجمله‌ي اول فعل «آمدن » درمعناي اصلي خود به كار رفته، پس ساده است، و بهتر است كه بين «پيش» و آمد، فاصله‌ي ميان كلمه‌اي رعايت شود‌. اما در مثال دوم فعل «آمدن » در معناي اصلي خود به كار نرفته و معني جديدي با جزء  غير صرفي به خود گرفته، از اين رو مركب است و بهتر مي‌نمايد كه فاصله ميان كلمه‌اي بين دو جزءآن از بين برود‌‌.

معيار جانشيني

با اين معيار اگر بتوانيم به جاي جزء غير صرفي فعل، واژه‌ي ديگري در همان حوزه‌ي معنايي بگذاريم و معني ومفهوم جمله تغيير نكند، فعل ساده اما اگر نتوانيم در همان حوزه‌ي معنايي واژه‌اي جايگزين جزء غير صرفي كنيم، فعل مركب مي‌باشد‌.

مانند:

آب دريا به طرف ساحل پيش آمد‌. ( ساده )

ديروز حادثه‌اي براي من پيش آمد‌. ( مركب)

در مثال اول مي‌توانيم به جاي جزء غير صرفي يعني «پيش» واژه‌ي ديگري چون «بالا» و « جلو» بگذاريم، ضمن اين كه در معناي جمله نيز تغييري رخ نخواهد داد‌. اما در مثال دوم به جاي جزء غير صرفي، نمي‌توان واژه‌ي ديگري قرار داد كه با فعل« آمدن » معني رخداد و حادثه را بدهد‌. بنابراين فعل جمله‌ي دوم مركب است‌.

معيار آوايي

با اين معيار نيز مي‌توان مرز بيان فعل ساده و مركب را مشخص نمود  و آن دقّت در جاي مكث بين جزء غير صرفي فعل با فعل مي‌باشد‌. بدين معني كه اگر ضمن خواندن جمله يك مكث بالقوه بين جزء غير صرفي با فعل داشته باشيم، فعل ساده و اگر نداشته باشيم فعل مركب است ‌.

من او را سال‌ها دوست داشتم‌.( مركب) من دراين روستا دوست داشتم‌. ( ساده ) درجمله‌ي اول مكث و درنگي ميان « دوست و داشتم » صورت نمي‌گيرد، پس فعل مركب است اما در مثال دوم بالقوه مكثي خفيف ميان « دوست و داشتم » دارد، بنابراين فعل ساده مي‌باشد‌. مانند‌: ( عزّتي پرو،1381، 95)

مفعول پذيري

يكي ديگر از راه‌هاي تشخيص فعل ساده از مركب، حضور مفعول در جمله است‌. البته اين روش مخصوص جملات غير اسنادي است، چرا كه جملات اسنادي چهار جزويي لزوماً داراي مفعول هستند، ضمن اين كه فعلشان معمولاً ساده مي‌باشد‌.مثال :

من او را دوست دارم‌.( مركب)                   من در اين شهر دوست دارم ‌. ( ساده)

جمله‌ي اول داراي مفعول مي‌باشد، پس جزء غير صرفي جزء فعل مركب است ، اما جمله دوم، داراي مفعول نيست وجزء غير صرفي، مفعول جمله به حساب مي‌آيد‌.

روش‌هاي مذكور براي تشخيص افعال، غير از افعال ربطي و غير اسنادي قابل توجه است‌.

چرا كه افعال ربطي معمولاً به شكل ساده يا نهايتاً به شكل پيشوندي به كار مي‌روند و يا گونه‌اي ديگر از كاربردشان به صورت افعال كمكي است كه دراين صورت ديگر فعل ربطي به حساب نمي‌آيد‌.

روش تشخيص افعال اسنادي به گونه‌اي ديگر غير از افعال معمولي و عادي زبان است‌. افعال اسنادي كه گاه اسنادي وگاه غير اسنادي هستند، عبارتند از:

«كردن  نمودن  ساختن  گرداندن » ؛ زماني كه بتوان افعال اين گروه را جايگزين يكي ديگر از افعال اين گروه نمود فعل ساده خواهد بود وجمله‌ي اسنادي چهار جزيي است‌‌. مانند : من را از اين مسأله آگاه كردم ‌. ( نمودم، ساختم، گرداندم‌.)

اما اگر نتوان همه‌ي افعال هم گروهشان را جايگزينشان سازيم، ديگر جمله اسنادي نيست ‌. مانند: من روي شاهنامه تحقيق كردم‌. انجام كاري است و جمله سه جزيي مفعولي مي‌باشد‌.

مثال ديگر: من او را آگاه ساختم ‌.( نمودم، كردم و گرداندم ‌.)

جمله چهار جزيي  مفعولي  مسندي است و فعل ساختم ساده مي‌باشد‌. اما اگر بگوييم : من خانه‌اي را ساختم ( بنا كردن) جمله سه جزيي مفعولي است‌.

چون مصدر « كردن » از پركاربردترين مصدرهاي زبان فارسي است و اين فعل به صورت‌هاي مختلف به كار مي‌رود، راه‌هاي تشخيص ساده از مركب بودنش جداگانه ذكر مي‌شود‌.

1- اگر بتوان هم گروه‌هايش را جانشين آن سازيم، اين فعل ساده و جمله چهار جزيي مفعولي  مسندي مي‌باشد‌.

2- اگر به معناي « انجام كار» باشد، ديگر فعل اسنادي نيست وجمله‌ي سه جزيي مفعولي مي‌سازد؛ همان طور كه مثالش قبلاً ذكر شد‌.

3- اگر اين فعل نه اسنادي باشد ونه به معناي « انجام كار » ، به شرط آن كه مفعول در جمله حاضر باشد « مركب » است‌. مانند:

من داستان‌هاي شاهنامه را مطالعه كردم‌. ( مركب )

من روي بخشي از شاهنامه تحقيق كردم‌. (ساده )

افعال اسنادي ديگري چون « يافتن، پنداشتن، ديدن ، گفتن و ... » نيز گاه اسنادي وگاه غير اسنادي هستند‌. راه تشخيص اسنادي و غير اسنادي بودنشان به اين صورت است كه اگر بتوانيم جمله را تبديل به يك جمله‌ي سه جزيي مسندي كنيم، اين افعال اسنادي و جملات چهار جزيي را مي‌سازند اما اگر نتوانيم فعل غير اسنادي مي‌باشد‌.

مثال : « من او را عاقل ديدم ‌.» كه مي‌توان گفت: « او عاقل است‌.» جمله چهار جزيي و اسنادي مي‌باشد‌. اما اگر بگوييم‌:« من ستارگان را در آسمان ديدم‌‌.»

جمله ديگر اسنادي نيست زيرا نمي‌توان گفت : « ستارگان آسمان است‌.»

پس فعل جمله‌ي مذكور غير اسنادي و سه جزيي مفعولي مي‌باشد‌.

نكته‌ي ديگر كه درباب اجزاي اصلي جمله با توجه به فعل به نظر مي‌آيد‌. اين است كه اولاً ملاك  تشخيص اجزاي جمله « فعل » مي‌باشد‌. فقط دقّت و توّجه به فعل مي‌تواند بسياري از سؤالات ما را در باب جمله‌، اجزاي جمله و نقش‌هاي واژه‌ها در جمله مشخص سازد؛ چرا كه ملاك ثابتي براي ساخت فعل و حضورش در جمله وجود ندارد‌. پس بايد موقعيت فعلي «فعل » را در جمله سنجيد‌. مثلاً افعال ناگذر، گذرا به مسند، گذرا به متمم، گذرا به مفعول، هر گاه با علامت سببي‌ساز، متعدي گردند به ترتيب به يك جزء ديگر نياز پيدا خواهندكرد‌. مثلاً اگردو جزيي‌اند سه جزيي و اگر سه جزيي‌اند چهار جزيي مي‌شوند‌.

نكته ديگري كه در مورد فعل ، ضروري به نظر مي رسد‌. اين كه افعال دو وجهي را نبايد با فعلي كه در موقعيت‌هاي مختلف تغيير معنا مي دهد يكي گرفت؛ چرا كه افعال دو وجهي داراي يك معني در همه‌ي كاربردهايشان هستند و هميشه يك واژه‌اند‌. اما افعال ديگري مانند:«گرفتن، بريدن و ... » با تغيير معناي خود، يك واژه‌ي ديگر با معني ديگر مي‌شوند‌. ( وحيديان كاميار، 1381، 49)

با توجه به اين كه يكي از مباحث مهم كتا‌ب هاي زبان فارسي دوره متوسطه بحث فعل مركب است و هنوز هم بسياري ازدستور نويسان، نتوانسته‌اند به خوبي از عهده‌ي حل آن برآيند، روش‌هاي مذكور تا اندازه‌اي مي‌تواند ساختمان بسياري از افعال زبان را مشخص نمايد: هر چند كه درباره‌ي فعل مركب نظريات بسيار متنوعي وجود دارد و بسياري از دستور نويسان و زبان شناسان ايراني و اروپايي در باب آن، سخن‌ها گفته‌اند، اما نظر واحد و متقني در باب فعل مركب در دست نيست‌. برخي كثرت فعل مركب را در زبان بنابر گسترش داشته‌ي زبان، بيش‌تر از افعال ساده مي‌دانند(خانلري  باطني)  و برخي ديگر مي‌گويند تعداد افعال مركب زبان زياد نيست واكثر افعال زبان ساده‌اند‌.(وحيديان فرشيدور)

نتيجه‌گيري‌:

با توجه به مطالب گفته شده بايد براي تشخيص ساختار فعل به نكات زير توجه نمود‌.

1- نوع فعل را بشناسيم‌.

2- هر فعل را با روش‌ خاص خود ساختارش را مشخص نماييم‌.

3- همه‌ي روش‌هاي تشخيص  فعل براي همه‌ي افعال زبان مناسب نيستند‌.

4- شناخت نوع فعل واجزاي جمله‌.

5- مهارت در انتخاب روش مناسب براي تعيين ساختار فعل مورد نظر‌ در جمله‌.

منابع و مأخذ‌:

 1- عزّتي پرور، احمد؛ راهنماي زبان فارسي، شركت چاپ و نشر كتاب‌هاي درسي ايران ، تهران ، 1381

2- وحيديان كاميار ،دستور زبان فارسي ، انتشارات سمت، تهران ، چاپ اول ، 1379‌.

3- كتاب‌هاي زبان فارسي متوسطه ‌.

پرندگان در منطق الطیر عطار

پرندگان منظومه منطق الطیر عطار

 

http://img.tebyan.net/big/1384/01/463911581197207230221912161233687167225235.jpg

منطق الطیر

: مأخوذ است از آیه شریفه: «و ورث سلیمان داود و قال یا ایها الناس علمنا منطق الطیر واوتینا من کل شی ء ان هذا لهو الفضل المبین» (سوره نمل آیه 16)- در تفاسیر قرآن کریم از مرغان مختلفی که با سلیمان (ع) سخن گفته اند و او گفتار آنان را برای پیروان خود ترجمه فرموده است. اسم برده اند و جهت مزید اطلاع ر. ک. : تفاسیر فخررازی ج 6 ص 556 و بیضاوی ج 2 ص 194 و کشف الاسرار ج 7 ص 189 و ابوالفتوح ج 4ص 153- این کلمه را شعرای فارسی زبان به همین معنی در اشعار خود بسیار آورده اند.

هدهد

: در فارسی پویک و شانه سر را گویند. (برهان) – مرغیست بدبو که بر زباله آشیان سازد، بر بدنش خطوط و رنگهای فراوان است و کنیه او ابوالاخبار و ابوثمامه و ابوالربیع و ابوروح و ابوسجاد و ابوعیاد است. گویند که از بالای آسمان آب را در زیر زمین ببیند همانطور که آدمی آنرا در شیشه ببیند. (دمیری) – گفته اند که هدهد راهنمای سلیمان بود بر آب و آن چنان بود که سلیمان هرگاه که خواستی نماز گزارد هدهد او را ره نمودی به آب و در بیابان زمین را می کندند و به آب می رسیدند تا سلیمان با آن غسل می کرد یا وضو می ساخت. (جهت مزید اطلاع ر. ک. : قصص انبیا ذیل قصه سلیمان و بلقیس و حیاة الحیوان جا حظ ج 4 ص 77 و حیاةالقوب ج1 ص264)

بلبل

: نمونه مردمان جمال پرست وعاشق پیشه است.

طوطی

: حیوانیست ثاقب الفهم ونرم خو که قوه تقلید اصوات و قبول تلقین را بسیار داراست. ارسطا طالیس گوید برای تعلیم طوطی او را جلوی آینه نهید و از پس آن صحبت کنید تا او خوب تقلید کند (دمیری ذیل ببغاء)- در اینجا نمونه آن دسته از مردمان اهل ظاهر و تقلید است که به دنیای باقی و حیات جاوید اعتقاد دارند و به آن سخت پابندند.

طاوس

: پرنده ایست عزیز و جمیل و عفیف الطبع و اهل ناز و تبختر است و بر خویش سخت معجب است (دمیری)- در مثنوی نمونه ای از مردم منافق و دو رنگ است که برای نام و ننگ جلوه گری می کند و همّ خود را صرف صید خلق و شکار آنها می نماید و از نتیجه عمل خود نیز بی خبر است (ر. ک. ج 5 نی ص 28). ولی در این جا نموه اهل ظاهر است که تکالیف مذهب را به امید مزد یعنی به آرزوی بهشت و رهایی از عذاب دوزخ انجام می دهد.

بط

: مرغابیست و این کلمه عربی محض نیست (جوالیقی ص 64) و مُعرّب بت است (آنندراج) – در تفاسیر قرآن (ذیل آیه 120 واقع در سوره بقره راجع به مرغ خلیل الله (ع) آنرا ضمن چهار مرغ خلیل نام برده اند (ابوالفتوح ج 1ص 458)- و در مثنوی کنایه است از حرص و آز که یکی از عوامل شیطان رجیم و نفس عاقبت سوز است (ج 5 نی س 37)- در اینجا نمونه مردمان عابد و زاهد است که همه عمر گرفتار وسواس طهارت و شستشواند.

کبک

: نمونه مردم جواهر دوست که همه عمر خود را صرف جمع آوری انواع جواهرات و احجار کریمه و یا اشیاء قیمتی و عتیق می نمایند.

همای

: مرغیست افسانه ای که گویند استخوان خورد و جانوری نیازارد و بر سر هر کس سایه افکند پادشاه شود (انندراج)- و در افسانه ها بسیار از او نام برده اند از جمله باین صورت که در شهرها و ممالک هنگام انتخاب پادشاه این مرغ را به پرواز می آورده اند و بر هر کس که می نشست او را شاه می کردند- در اینجا نمونه ایست از مردان جاه طلب که از زهد و عبادت برای جلب حطام دنیوی استفاده می کنند و از راه عزلت و عبادت ظاهری درصدد بر می آیند که ارباب مملکت و سیاست را بخود جلب نمایند و برای خود دستگاهی داشته باشند. خواجه حافظ اینگونه زهاد را "واعظ شحنه شناس" اصطلاح کرده است:

و اعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش                     زانکه منزلگه سلطان دل مسکین من است

                                                                                                            (حافظ قزوینی ص 37)

http://img.tebyan.net/big/1384/01/1682101367718015871051737411141206462060.jpg

کوف

: پرنده ایست بنحوست مشهور و آن دو قسم می باشد کوچک و بزرگ؛ کوچک را جغد و بزرگ را بوم خوانند (برهان) –این پرنده را که به نامهای جغد و بوم و کوف و بوف و مانند آن خوانند در ادبیات زرتشتی بهمن مرغ نامیده شده است و مرغیست اهورایی و بدون نحوست (ر. ک: ح- برهان ص 318)- کنیه او در عربی ام الخراب و ام الصیبان و غراب اللیل است. مرغیست که شب نمی خوابد و پرهایش بد پوست. طائریست منزوی و منفرد و حرام گوشت (دمیری ذیل بوم)- قدما برای این مرغ احکام و خواصی ذکر کرده اند که شرح آنهمه در اینجا میسر نیست (ر. ک. نفائس الفنون ج2 ص 151 و حیاة الحیوان جاحظ و دمیری ذیل کلمه بوم)- در اینجا کنایه است از مردم زاهد و منزوی که گنج مقصود را در انزوا و خلوت وانعزال (گوشه گیری و عزلت نشینی) و گوشه گیری و بریدن از خلق و اجتماع می جویند.

باز

: قدما باز را حیوانی متکبر و تنگ خُـلق تصور می کردند (دمیری ذیل البازی)- در اینجا نمونه مردم درباری و اهل قلم است که بعلت نزدیکی به شاه همیشه بر دیگران فخر و مباهات می نمایند و تکبر می فروشند و از سپهداری و کله داری خویش سوء استفاده می نمایند.

بوتیمار

: نام مرغیست که بر لب آب نشیند و آب نخورد و گویند تشنه است و آب نخورد مبادا آب تمام شود آنرا مرغ «غم خوراک» گفته اند (آنندراج)- آنرا بعربی یمام گویند (برهان)- و حال آنکه «یمام» در عربی به کبوتر دشتی (منتهی الارب) یا کبوتر وحشی اطلاق می شود (دمیری) – در اینجا نمونه ای از آندسته از مردم خسیس است که مواهب زندگانی را از خود و دیگران دریغ می دارند، نه خود از آن متمتع می شوند و نه می توانند از تمتع دیگران لذت برند.

منابع :

برهان قاطع- تالیف محمد حسین خلف تبریزی به اهتمام دکتر محمد معین - چاپ تهران

منطق الطیر مقامات طیور شیخ فریدالدین عطار نیشابوری به اهتمام سید صادق گوهرین

 

مقاله ادبی

 

مقایسه آثار شاعر زن از دیدگاه فكری و محتوا با شاعر مرد (معاصر)

 

ادبیات فارسی حضور زنان را چه گونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و تأثیری در ادب پارسی داشته‌اند؟ و تأثیر زنان در پایه‌گذاری، پیشرفت و دگرگونی های شعر معاصر فارسی، این مهم ترین جلوه ی ادبی زبان فارسی، چه گونه بوده است؟
با یك دید كلی، پس از ناصرالدین شاه قاجار دگرگونی های چشمگیری در موقعیت و عملكرد زنان ایران پدید آمد، به گونه ای كه هم‌اكنون زن ایرانی امتیازهای چشمگیری به دست آورده و از اعتبار و موقعیتی بسیار ممتازتر از گذشته برخوردار شده است و تقریبن همدوش و همراه مرد ایرانی در مراكز علمی، فرهنگی، هنری، اقتصادی، سیاسی و حتا گاه نظامی حضوری فعال دارد. دخالت زنان و تأثیر آنان در آراستن صحنه‌ها و ایجاد حوادث داستان های عامیانه در دوران های گوناگون به یك پایه نیست. در روزگاری كه زنان در كارهای اجتماعی شركت می‌جستند و در زندگی روزمره دخالتی قوی و فعالانه داشتند، طبعن در داستان ها اهمیت بیش تری می‌یافتند و در هر دوره ای كه زنان به پشت پرده ی‌ انزوا رانده می‌شدند و از دخالت در کارهای اجتماعی باز می‌مانند، از اهمیت و تأثیر آنان كاسته می‌شد. زنان در حوزه ی داستان‌نویسی حضور چشمگیری نداشته‌اند، مگر در زمان معاصر، بنابراین تأثیر اصلی و بزرگ زنان در ادبیات بیش تر در عرصه ی شعر بوده است.
در این مقاله با بررسی شعر زنان (پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) كه هر كدام تقریبن به دوره‌ای از دگرگونی های اجتماعی ایران تعلق دارند، به وجوه افتراق و اشتراك آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقی بهار، سهراب سپهری، علی موسوی‌گرمارودی) پرداخته و از بررسی این مقایسه به سطح فكری شعر شاعران مرد می‌پردازیم. به عبارتی تفاوت شعر زن با شعر مرد كه آیا احساسات ویژه ای مثلن احساسات ملی‌گرایانه، مذهبی، اعتقادی و ... دارد. خوش‌بین است یا بدبین، تلقی او نسبت به مسایلی مانند مرگ، زندگی، عشق، صلح و جنگ ... چه گونه است؟ آیا اثر او درونگرا و ذهنی است یا برونگرا و عینی، با بیرون و سطح پدیده‌ها تماس دارد یا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است یا عشق‌گرا ...

وجه تمایز تصویری و عاطفی شعر زنان با مردان
چه جنبه‌ها و ابعادی شعر زنان را از شعر مردان جدا می‌سازد و آیا این ابعاد در شعر شاعر زن فارسی در تمام دوره‌ها دیده می‌شود یا خیر؟ حقیقت مطلب این است كه در موضوع های شعری از قبیل وصف، مدح، پند و اندرز شباهت های زیادی میان شاعران زن با شاعران مرد دیده می‌شود؛ این شباهت ممكن است به دلیل تقلیدی بودن شعر زنان و یا اصلن به دلیل ویژگی های خود این موضوع ها باشد كه تصویر و زبان و لحن و عاطفه ی مشابهی را می‌طلبد. در این نوع شعرهای شاید بتوان گفت «مهم ترین عامل شناخت شعر زنانه از شعر مردانه را باید در نحوه ی اندیشه و نگرش جست و جو كرد» نه «تصاویر و زبان حتا اگر زبان صد در صد مردانه باشد.» به جز شیوه ی تفكر، به نظر می‌رسد تنها حوزه‌ای كه می‌توان در آن شعر زنانه را از شعر مردانه تشخیص داد، حوزه ی غزل و شعرهای عاشقانه است؛ زیرا این جاست كه احساسات و عواطف در حیطه ی شخصی جلوه می‌كنند و می‌توان جنس گوینده ی‌ آن را تعیین کرد. چنان به نظر می‌رسد كه زن از میان رشته‌های گوناگون ادبی فقط در قسمت های مكاتبه، غزل سرایی و رمان‌نویسی توانسته است به كمال هنرنمایی كند و در درام‌نویسی، انتقاد ادبی، مقاله‌نویسی و سرودن شعرهای رزمی و هجایی ابدن نام مهمی از خود بر جای نگذاشته است. زیرا همین شکل های ادبی هستند كه احساسات شخصی انسان را نمایان می‌سازند و بخش عمده ی زندگانی زن هم آمیخته به عشق و نتیجه ی احساسات است.
اما آیا عواطف ویژه ی زنان در شعر فارسی بازتاب روشنی دارد؟ برای پاسخ گویی به این پرسش به تر است نخست به معنای عاطفه نظری بیافكنیم؛ منظور از عاطفه، اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی است كه شاعر از رویداد حادثه‌ای در خویش احساس می‌كند و از خواننده یا شنونده می‌خواهد كه با وی در این احساس شركت داشته باشد. نمی‌توان به یقین پذیرفت كه امكان آن باشد كه هنرمندی حالتی عاطفی را به خواننده خویش منتقل كند؛ بی‌آن كه خود آن حالت را در جان خویش احساس كرده باشد. به استناد به همین موضوع مطلب را پی‌می‌گیریم و در بخش‌های بعدی به اجمال تفاوت‌های شعری زن و مرد را بیان خواهیم نمود.

پروین اعتصامی
از آن جا كه تاریخچه ی زندگی پروین در این مقاله نمی‌گنجد، روند اصلی موضوعی را كه همان  محتوا و بنمایه ی  شعرهای او از لحاظ فكری است دنبال می‌كنیم.
پروین در قطعه های خود، مهر مادری و لطافت روح خویش را از زبان پرندگان، از زبان مادران فقیر، از زبان بیچارگان بیان‌ می‌كند. گاه مادری دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگی یا ملای روم و عطار و جامی مقامی دارد. او بیش تر نگران وظایف مادری است وقتی از اندیشه‌ها خسته می‌شود، به یاد لطف خدا می‌افتد و قطعه لطف حق را مردانه می‌سراید و خواننده را با حقایق و افكاری بالاتر آشنا می‌سازد، و در همان حال نیز از وظیفه ی مادریش دست بر نمی‌دارد و باز هم مادری است نگران نفس، اهریمن را كه روح آریایی با آن وجود دوزخی كینه دارد، همه جا در كمین جان پاك آدمی می‌داند، تشكیل خانواده ی مهربان و  سعادت آرام و بی‌سر و صدا را نتیجه ی زندگی می‌پندارد.
دكتر یوسفی می‌نویسد: «شعر پروین از لحاظ فكر و معنی بسیار پخته و متین است، گویی اندیشه‌گری توانا حاصل تأمل و تفكرات خود را درباره انسان و جنبه‌های گوناگون زندگی و نكات اخلاقی و اجتماعی به قلم آورده. بی‌گمان او در این باب از سرچشمه افكار پیشنیان نیز بهره‌مند شده است اما نه آن كه سخنش رنگ تقلید و تكرار پذیرفته باشد، بلكه در اندیشه و طرز بیان از اصالت برخوردار است.»
پروین زنی مطیع و فرمان بردار و عفیف و پاك و صمیمی است، ولی در عین حال سخت دربند دوگانگی خیر و شر، قوی و ضعیف، غنی و فقیر و پادشاه و گداست. تخیلش از طریق زبان اشیاء و حیوانات كار می‌كند. ولی هرگز به در هم ریختن یادهای گوناگون حافظه و از میان برداشتن دیوارهای زمانی و مكانی یادها، توجهی ندارد. شعرش هیجان‌انگیز، پرشور و حال، اعجاب‌انگیز و تكان دهنده نیست. 
یكی از بارزترین ویژگی های شعرهای دیوان او این است كه در آن ها خبری از مسایل عیاشی و عاشقانه كه شعر فارسی سرشار از آن است، نیست، او بیش تر به این مسایل پرداخته كه به هم میهنان خود یاد بدهد تا چه گونه یك زندگی پاك و عاقلانه و سعادتمند را دنبال كنند. شعرهای او بیش تر آموزشی است.
مدار اندیشه ی پروین بر كار و كوشش، مذهب، رنج و غم مردم می‌چرخد، هر چند كه به اقتضای روح لطیف و خواهرانه‌ای كه داشته و چه اقتضای زمان، به سیاست و مسایل جاری آن نپرداخته است و قلمرو شعری او به مكان زمان و حوادث ویژه ای محدود نیست.
پروین در شعرهایش چند باری بیش تر به عشق اشاره نكرده، لكن نه آن عشقی كه در مكتب لیلی و مجنون درس می‌دادند. عشقی كه جور یار و زردی رخسار و ... آن نبود. منظور شاعر عشق الاهی و به دور از عشق‌های مادی است، به همین سبب در هیچ كجای آن، شعری كه مصاحبت مردی در آن آرزو شده باشد نمی‌بینیم و این آرزوها برای پرنده و چرنده ی این دفتر هم مفهومی ندارد.
كتاب عشق را جز یك ورق نیست /  در آن هم، نكته‌ای جز نام حق نیست
مقامی كه پروین برای زن قایل است، و آن را بارها در شعرهایش مطرح می‌سازد، بسیار بالاتر از مقامی است كه مدعیان تجدد برای زن مسلمان ایرانی در نظر داشته و پیشنهاد و تحمیل كرده‌اند، زن شعر پروین چون خود او موجودی قدسی، سازنده، مستحق و قادر به دانا شدن و آفرینش نیكی‌ها و پروردن فرزندان برومندی است. وی حقوق زن و مرد را یكسان می‌داند در حالی كه بیش تر شاعران مرد این حق را یكسان بیان نكرده‌اند.
چه زن، چه مرد كسی شد بزرگ و كامروا   كه داشت میوه‌ای از باغ علم، در دامان
و یا در قطعه ی نهال آرزو تفاوت میان زن و مرد را در دانستن می‌داند:
به كه هر دختر بداند قدر علم آموختن / تا نگوید كس، پسر هشیار و دختر كودن است
از این رو  خلاصه ی موضوع همه ی قصیده های پروین با توجه به دسته‌بندی محتوا به صورت زیر ارایه می‌شود:
۱) خلاصه ی موضوع همه ی قصیده های پروین پند و اندرزهای اخلاقی، دوری از دنیا، هوشیاری در مقابل فریب كاری جهان، زودگذر بودن عمر، نكوهش تن و در مقابل آن تجلیل از روح و روان و عقل و فضل و هنر است و در همه ی این ها پروین مانند حكیمی پیر و با تجربه با خواننده ی شعرهای خود گفت و گو می‌كند.
۲) در قسمت قطعه های تمثیلی هم پیام پروین به این صورت است: داشتن قدرت شناخت ارزش ها، یكرنگی با دیگران و دوری از نفاق و بدگویی نسبت به دیگران، كمك به بیچارگان و دوری از دنیا.
۳) در قسمت مثنوی ها هم این پیام ها به چشم می‌خورد: رعایت حقوق دیگران و كمك به ناتوان، وقت‌شناسی، و تجلیل از علم و هنر.
۴) در تنها غزل دیوان نیز با این كه دارای مضمونی اجتماعی است، بلافاصله پس از چند بیت به مطالبی چون پند و اندرز و یا كاشتن و درو برخورد می‌كنیم.
به تدریج در شعرهای پروین، آثار مناشقه های اجتماعی و عدم هماهنگی میان ثروت و فقر به چشم می‌خورد. از مسایل قابل توجه در مورد شعرهای پروین این است كه مضمون های عاشقانه در شعرها نمودی آن چنانی ندارد و اگر از یك غزل آن هم در بینی آغازین و نیز بیت های آغازین و گذرای
۲ تا ۳ قطعه بگذریم كه اشارتی گذرا به مسایل عاشقانه دارد دیگر هیچ نشانی از این موضوع در شعر پروین دیده نمی‌شود.
قضاوت درباره ی این كه آیا عواطف عمیق زنانه ی پروین در شعرهایش بازتاب یافته است یا خیر، مشكل است؛ زیرا اگر هر عنصر كلامی را ملاك بازتاب عواطف شاعر در شعرش بدانیم باید اذعان كنیم بسیاری از عناصر كلامی كه نشانگر روح زنانگی یك شاعر باشند، از قبیل: نخ، سوزن، ماش، عدس و ... در شعر پروین وارد شده است، از سوی دیگر برخی نشانه‌های معنایی هم دیده می‌شوند كه نشانگر روح زنانه و عاطفه ی مادرانه ی اوست، نظیر درد و اندوه هایی كه از زبان دختران یتیم بیان می‌دارد و یا صحنه‌های گفت و گو و مراقبتی از حیوان به عنوان مادر به نمایش می‌گذارد. اما اگر همه ی جنبه‌های عاطفی انسان را ملاك قرار دهیم، باید بگوییم در بازتاب عواطف خود ناتوان است و عاطفه ی عمیق زنانه ی شاعر در شعرش بازتاب نیافته است. فقط به صورت غیرشخصی عاطفه مادری آن هم در هیئت دیگران و گذرا دیده می‌شود عاطفه‌ای كه هیچ گاه خود شاعر آن را تجربه نكرد.
دایره ی واژه های شعرهای پروین متوسط است و در دیوان او به واژه های تكراری، بسیار برخورد می‌كنیم. اما باید بدانیم كه این تكرار نمایانگر نظام خاص فكری او است.

پروین و بهار
اگر بخواهیم مقایسه ای داشته باشیم با شاعران مرد زمان پروین، ملك‌الشعرای بهار به ترین انتخاب است.
شعر ملك‌الشعرا در عین دوری از هرگونه تكلف و تصنع زیباست و در عین زیبایی رسا و روان و فصیح، و معانی تازه و تشبیه های بدیع و توصیف های عالی و تمام، با کاربرد الفاظ اصیل و فصیح و تركیب های صحیح از ویژگی های شعری اوست. شعر بهار بیان و قالب شعر گذشتگان را دارد، اما در معنی و لفظ او نوآوری های ارزند‌ه‌ای هست كه روشن‌بینی او را در مسایل سیاسی و اجتماعی می‌نماید. او به قالب نو گرایشی محدود یافت و گاه شعر خود را با پیكره چهارپاره‌های امروز پدید آورده است.
شعر او را از نظر موضوع می‌توان به سیاسی و انقلابی و اجتماعی و انتقادی و ادبیات شورانگیز عاشقانه تقسیم كرد. با این دسته‌بندی به چنین عنوان هایی می‌رسیم:
۱-  ستایش پیامبر و ائمه اطهار:
شعرهای زیادی از ملك‌الشعرا به این امر اختصاص داده شده است اما در دیوان پروین از این‌گونه شعرهای مذهبی خبری نیست.
زهرا آن اختر سپهر رسالت / كاو را فرمانبرند ثابت و سیار
فاطمه فرخنده ماه یازده سرور /  آن بدو گیتی پدرش سید و سالار

۲- پند و اندرز به پادشاهان و حاکمان وقت:
بهار در تركیب‌بند آیینه عبرت به یكی از این نمونه‌های بسیار مهم و جالب توجه كرده است پروین نیز چون بهار عمل كرده با این تفاوت كه او به صورت تمثیل و حكایت پادشاهان را به باد انتقاد می‌گیرد و یا پند و اندرز می‌دهد.

۳- توصیف فصل های سال:
توصیف فصل های سال و جلوه‌های گوناگون طبیعت، یكی دیگر از موضوع های تکراری در دیوان بهار است، در حالی كه در دیوان پروین به توصیف فصل ها و طبیعت كم پرداخته شده است قدرت خارق‌العاده ی پروین در شرح عواطف قلب و عوالم معنی است و هر جا كه به وصف منظره‌ای طبیعی پرداخته ضعف تخیل و دید زیباشناسی خود را آشكار كرده است.

۴- شعرهای سیاسی و انقلابی:
از موضوع های مهم دیگر دیوان بهار است اما پروین كه
۲۰ سال دوران خلاقیت شاعرانه او دقیقن همان بیست سال فرمان روایی رضاشاه بود كه در طی آن حق آزادی سخن پایمال شد، جبرن از صحنه ی سیاست و اجتماع كشور بر كنار شده است. هر چند كه از سویی خود زنان تمایلی به عنوان كردن مسایل سیاسی نداشتند، از سوی دیگر نیر محیط اجتماعی ایران نیز برای شكوفایی استعداد زنی جوان مانند پروین كه با تربیتی سنتی بزرگ شده بود چندان سازگاری نداشت.

۵- شعرهای عاشقانه:
شعرهای عاشقانه در شعر بهار زیاد است بیش تر غزل ها و تغزل های او رنگ و بویی اینچنین دارد، اما در دیوان پروین یك غزل و چند غزل‌گونه وجود دارد و به گفته ی بهار «چون غزل‌سازی ملایم طبع پروین نبوده، آن پنج شش غزل را باید قصیده های كوتاه خواند.»

٦- مفاخره
بیش تر شاعران از قدیم تا امروز گاهی با ادعاها و علل متفاوت شعر خود را با الفاظ و تعبیراتی ستوده‌‌اند كه گاهی به جا و در خور پایگاه بلندشان در سخن رانی است و گاهی نیز به لاف و گزاف مدعیان كم مقدار نزدیك تر است. پروین فقط در یك قطعه ی شعری كه برای سنگ مزار خود ساخته، یعنی می خواسته پس از مرگش دیده شود، خود را «اختر چرخ ادب» نامیده است. اما بهار، در شعرهای متعدد، شعر و علم و اندیشه خویش را می‌ستاید (البته ناگفته نماند هر جا از عظمت مقام و شهرت جهانگیر خویش یاد می‌كند در حقیقت به مقابله با سعادت، غمازان و حسد حاسدان برمی‌خیزد.)
ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا / منم كه شعر ز من یافته است قدر و بها

فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سه كتاب نخستش (اسیر، دیوان، عصیان)، بیش تر هوس های زنانه را به نظم می‌كشید ولی با (تولدی دیگر) به سوی ایجاد تصویرهای زنانه از زندگی خصوصی و اوضاع محیط خود گراییده است. دیوار دومین اثر وی وضعی را می‌رساند كه شخص می‌خواهد تمام محدودیت های سنتی را درهم شكند. چرا كه خود را در دنیای از خود بیگانگی در می‌یابد كه دور و برش را دیواری حصار كرده است. در سومین اثرش (عصیان) ساده‌ترین و عمیق‌ترین مضمون كشف شده ی هویت انسانی هویت شیطانی را و مسأله بنیادی فلسفی اختیار و اجبار را عرضه كرده است.
نوع نوشته‌های فروغ و بسامد برخی واژه‌ها و كاربرد آن در دید اول هر مخاطبی را بر آن می‌دارد كه این احتمال را بدهد كه شاعر این قطعه ها زن است، زنی كه در چهار دیوار اسارت خانگی در برابر سنت‌ها و اخلاقیات معمول خانوادگی می‌ایستد و با جسارتی كه ویژه ی اوست، تنها احساسات و تمایلات غریزی خود را بر ملا می‌سازد كه می توان گفت هم از نظر تصویر و هم از لحاظ فكر و محتوا، ویژه ی اوست.
فكر و محتوا در سه كتاب اول از چهارچوب (من) زنی كه درگیر با مسایل سطحی و ظاهری و پیش پا افتاده است فراتر نمی‌رود. او به هیچ مسأله‌ای عمیقن نگاه نمی‌كند و نمی‌اندیشد. او چون گزارشگر پرشتابی می‌ماند كه عواطف و احساسات ابتدایی خویش را به سرعت و به راحتی منعكس می‌كند و در ابراز این احساسات سطحی، بی‌پرده و بی‌پروا سخن می‌راند، مثلن در شعر شب هوس از دفتر شعر اسیر می‌خوانیم:
سرشار/ از تمامی خود سرشار/ می‌خواهمش كه بفشردم بر خویش/ بر خویش بفشرد من شیدا را / بر هستیم به پیچد، پیچد سخت / آن بازوان گرم و توانا را / در لابه لای گردن و موهایم / گردش كند نسیم نفس‌هایش / چون شعله‌های سركش بازیگر / در گیر دم به همهمه در گیرد / خاكسترم بماند در بستر/ در بوسه‌های پر شررش جویم / لذت آتشین هوس‌ها را /...
شاید سادگی شعر فروغ، از این سرچشمه می‌گیرد كه بین تجربیات روزمره زندگی و چیزی كه او به صورت شعر در می‌آورد فاصله‌ای وجود ندارد.
بیان احساسات تند عاشقانه، گله از معشوق و سختی های عشق، شعرهایی خطاب به پسر یا شوهر ارایه ی تصویری از خانه‌ای متروك و بی‌رونق كه خانه خود شاعر پس از طلاق است و نیز سطح گونه‌هایی كه نوعی عصیان و سركشی در مقابل جامعه است از جمله محتواهای سه كتاب دوره ی اول شاعری فروغ است. محتوای كتاب های دوره دوم عبارت است از احساس مرگ، احساس تاریكی و شب اضطراب و پریشانی و عدم رابطه با دیگران و تلاش برای ایجاد این رابطه، یادآوری های دوران كودكی و آرزوی آمدن آن به خاطر صمیمیتی كه در آن بود.
فروغ فرخزاد در زمینه ی بازتاب عواطف و روحیات عمیق زنانه پیشتاز زنان شاعر است. او هم در زمینه بازتاب عواطف یك زن صمیمیت و رك‌گویی ویژه ی خود را دارد و هم در حوزه ی بیان وجدان های اجتماعی از دیدگاه یك زن بیانی روشن و آشكار دارد. و «فروغ هیچ گاه میل ندارد از پشت پرده سخن گوید و همیشه از رو به رو با مسایل برخورد می كند»
فروغ در شعرهایش آن چنان صمیمی و صریح حرف می‌زند كه می‌توان آن شعرهای را نمونه‌ای بارز از «ادبیات شخصی» دانست.
خود فروغ خوب به مسأله صمیمیت و عاطفه ی عمیق شاعرانه آگاه است و می‌گوید:
«شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضی‌ها را می‌شناسم كه رفتارشان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر می‌گویند كه شاعر هستند، بعد تمام می‌شود؛ دو مرتبه می‌شوند یك آدم حریص شكموی تنگ‌نظر بدبخت حسود حقیر. من حرف های این آدم را قبول ندارم. من به زندگی بیش تر اهمیت می‌دهم.»

سهراب سپهری  و فروغ فرخزاد
سپهری شاعری است كه از دوره ی ابتدایی شعرش تا دوره ی جست و جو و از آن دوره تا دوره ی یافتن خط فكری مشخص و زبان شعری مختص (كه حتا بی امضاء هم شناخته می‌شود) جهانی آرمانی را می‌جوید. جهانی كه در آن «عشق» پیدا باشد «دوستی» پیدا باشد و «كلمه»، «آب»، «عكس اشیا و آب»، «سمت مرطوب حیات» و «شرق اندوه نهاد بشری» پیدا باشد.
اما همان گونه كه گفته شد فرخزاد مسایل اجتماعی و سیاسی زمان خود را درك می‌كند و به شکل های گوناگون در شعرهایشبازتاب می دهد. ولی سپهری تا آخر، جهان آرمانی و ذهنی خود را حفظ می‌كند. و از جریان های اجتماعی، سیاسی زمان دور می‌ماند. و اگر احیانن چشمش به «قطاری» می‌افتد كه «سیاست» را می‌برد، آن را خالی می‌بیند.
من قطاری دیدم ، كه سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت. (صدای پای آب، برگ
۲۷۹)
سپهری و فرخزاد در بیان حالات و شدت احساسات تقریبن چون یكدیگر هستند، با این تفاوت كه «فرخزاد» در بیان خواسته‌ها، آرزو و احساسات شخصی خویش بی‌پروا و بدون هیچ گونه ملاحظه‌ای سخن می‌گوید (به ویژه‌ در سه كتاب دوره اول).
ولی سپهری به ندرت تمایلات و خواسته‌هایش را ابراز می‌كند. او به بیان نفسانیات صرفن اكتفا نمی‌كند و تجربه ی خود را به عوالم نفسانی منحصر نمی‌كند. او به مرز جدیدی از صمیمیت شاعرانه دست یافته است؛ كه در آن تصاویر شعریش، زلال، روشن، پاك و پر اشراق جلوه می‌كنند و گویی قداست خاصی بر فضای شعر او حاكم است كه او را از اندیشیدن به علایق و پسندهایش به جهان مادی باز می‌دارد.
طبیعت ستایی یكی دیگر از ویژگی های شعر سهراب است، از آنجایی كه «پیشه شاعر نقاشی» است حساسیت و ظرافت‌های خاصی را در ترسیم نمودن چهره‌های گوناگون طبیعت به كار می‌گیرد. در حالی كه فروغ كم تر به توصیف طبیعت پرداخته است. و در یكی دو جا، كه به این امر پرداخته بسیار ضعیف و سطحی، سخن رانده است.
شیوه ی بیان مستقیم یكی دیگر از ویژگی های مشترك برخی از شعرهای سپهری و فرخزاد است و همچنین سطور ساده شعری هم از ویژگی های مشترك هر دوی آنان است.
اشاره به آیین‌ها، اصطلاح های دینی و مذهبی، اشاره به نام های خاص تاریخی و جغرافیایی، از ویژگی های شعر «سپهری» است. ولی فرخزاد با این كه مسافرت های زیادی به داخل و خارج از كشور داشته است و با «تورات» هم آشنا بوده جز در آیه‌های زمینی به اطلاعات به دست آمده ی خویش كه حاصل تجربه‌های یالا باید باشد، اشاره نمی‌كند.
دید سهراب عمدتن مثبت بوده، در حالی كه نگرش فروغ به جهان از دریچه ی مخالف بوده است.
زندگی رسم خوشایندی است / زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ / پرشی دارد اندازه ی عشق / زندگی چیزی نیست، كه لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود / زندگی جذبه دستی است كه می‌چیند / زندگی بعد درخت است به چشم حشره / زندگی تجربه شب پره در تاریكی است... (سپهری صدای پای آب، برگ
۲۹۰)
زندگی شاید / یك خیابان دراز است كه هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد / زندگی شاید آن لحظه مسدودیست / كه نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران می‌سازد / و در این حسی است / كه من آن را با ادراك ماه و با دریافت ظلمت خواهم آویخت... (فرخزاد تولدی دیگر، برگ
۱۵۱)

طاهره صفارزاده
از ویژگی های شعرهای صفارزاده توجه به مسایل دینی به ویژه مذهب شیعه است.
صدای ناب اذان می‌آید / صفیر دست های مؤمن مردیست كه حس دور شدن، گم شدن، جزیره شدن را / ز ریشه‌های سالم من بر می‌چیند / و من به سوی نمازی عظیم می‌‌آیم / وضویم از هوای خیابان است و / راهنمای تیره دود / و قبله‌های حوادث در امتداد زمان... (دفتر دوم، برگ
۹۱)
بیان مسایل سیاسی و اشاره به وقایع مهم جهان، دیگر ویژگی فكری او به شمار می آید. او معمولن در همه ی آثارش به جریان های سیاسی ایران و جهان نظر دارد. و دیگر این كه اشاره به تقابل عرفان و مذهب با قرن پلاستیك و عصر ماشین با طبیعت.
صفارزاده در خلال شعرهایش به «زن بودن» خویش اشاره‌های متعدد دارد و غیر مستقیم دیدگاه های جامعه را نسبت به زنان بارتاب می دهد. مثلن‌ آن جایی كه كه از تولد خویش یاد می‌كند چنین می‌نویسد:
من زادگاهم را ندیده‌ام / جایی كه مادرم / بار سنگین بطنش را / در زیر سقفی فرو نهاد / هنوز زنده‌ست / نخستین تیك تاك های قلب كوچكم / در سوراخ بخاری / و درز آجرهای كهنه / و پیداست جای نگاهی شرمسار / بر در و دیوار اتاق / نگاه مادرم / به پدرم / و پدربزرگم / صدای خفه‌ای گفت / دخترست!...
صفارزاده معمولن با به کارگیری زبان محاوره، اصطلاح های عامیانه، حتا مطرح كردن شعارها، تلاش می‌كند به شعر و زبان مردمی نزدیك‌تر شود. شاید به همین دلیل، از آوردن واژه‌ها و اسامی، از زبان های بیگانه خودداری می‌ورزد. و از رمز و اشاره‌های دور و دراز چشم می‌پوشد.

علی موسوی گرمارودی  و طاهره صفارزاده
شعر صفارزاده، فقط در به كارگیری بسامد واژه‌هایی كه نمایانگر «زن بودن» سراینده است با شعر زنان مشترك است. و از جنبه‌های گوناگون دیگر، به ویژه فكر و محتوا، تفاوت‌های آشكاری با آنان دارد. از دیگر سو، وجه تمایز خاص خود را با شعر مردان، همچنان حفظ می‌كند. شعرهای وی با گرمارودی در یك خط فكری مشترك است. گرمارودی در آثار خود، هم در قالب های كهن شعر فارسی و هم در شعر نیمایی (بحور شكسته و چاره پاره) و هم در شعر سپید طبع آزمایی كرده است.
گرمارودی در بیش تر شعرهایش به بیان عقاید مذهبی و گرایش های دینی خویش پرداخته و به مناسبت های گوناگون مذهبی، شعرهای متنوعی سروده است. و از این نظر با شعرهای صفارزاده قابل مقایسه است. قطعه های «بهار در خزان»، «سایه‌سار نخل ولایت»، «افراشته باد قامت غم» و «خاستگاه نور» از زیباترین شعرهایی به شمار می آیند كه به همین مناسبت‌ها سروده است.
از دیگر ویژگی های شعر او، توجه به مسایل سیاسی و وقایع روز است. كه به گستردگی به آن پرداخته است. و توجه به طبیعت و جلو‌ه‌های گوناگون آن از ویژگی‌های شعری اوست در حالی كه صفارزاده به ندرت به طبیعت پرداخته است.
شعر صفارزاده و گرمارودی اندیشه‌های شكل یافته است كه در قالب كلمه ها عرضه می‌شود. حال آن كه شعر واقعی كلمه هایی شكل یافته است كه اندیشه‌ای را عرضه می‌كند .در شعرهای آن دو، بیش تر اندیشه به معنای خاص خودش جریان دارد تا تصویر؛ یعنی شعرشان دارای فكر و اندیشه‌ای است كه خواننده را به دانستنی جدیدی فرا می‌خواند و زمینه ی نوعی تأثر را در او پدید می‌آورد.
در شعر صفارزاده، فرصت ها گران بهاترند و خواننده با شاعری رو به رو می‌شود كه اسلوب گرمارودی را در زبانی فشرده و موجزتر و با بار بیش تر از لحاظ اندیشه و تفكر می‌بیند. هر دوی آنان، با به کارگیری تعبیرهای مذهبی و قصص و آیات قرآن به صورت تلمیح و جهان مداری و سیاست محوری، رنگ و بوی ویژه ای به شعرهایشان بخشیده‌اند. سیاست محوری، در هر مجموعه آثار هر دو، آنان را به سمت صراحت‌گویی و بیان مستقیم متمایل می‌كند. با این حال شعرهای صفارزاده و گرمارودی از نظر اسلوب زبانی جاذبه‌ای برای نسل جوان نداشته است.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری:
۱- معمولن بیش تر زنان و مردان شاعر معاصر واقع‌گرا (برون‌گرا) هستند. یعنی به رویدادهای جامعه و تحول های اجتماعی و سیاسی توجه دارند، با این تفاوت كه: مردان شاعر، به علت حضور همه جانبه در اجتماع، با دیدی بازتر به طرح مسایل و رویدادهای گوناگون می‌پردازند و زنان به فراخور حال و تا آن جا كه محدودیت‌های خانه و اجتماع اجازه دهد. پروین كه كم تر خواننده‌ای پیدا می‌شود كه دیوانش را بخواند و تحت تأثیر همدردی های او (با محرومان و ستمدیدگان جامعه) قرار نگیرد. او همچنین در قالب تمثیل چهره ی ستمكاران و زورگویان زمانه را ترسیم می‌كند. و به این ترتیب توجه مردم را به مصایب و مشكلاتشان جلب می‌كند. فروغ نیز در دو كتاب «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» از خود محوری بیرون می‌آید و با نگرشی تازه به اجتماع و مسایل متعدد آن نظر می‌كند. و طاهره صفارزاده هم از همان آغاز شاعری و در نخستین مجموعه ی شعرهایش «رهگذر مهتاب» با قطعه ی « كودك قرن» به طرح مشكلات و رویدادهای اجتماعی و تا حدودی سیاسی می‌پردازد و در آثار دیگرش، تقریبن تمام قطعه های شعری او را مضمون های اجتماعی، سیاسی و بعدها مذهبی در بر‌می گیرد.
و اما شاعران مرد، به دلیل آزادی عمل بیش تر، به طرح عینی‌تر مسایل اجتماعی و سیاسی می‌پردازند. در تاریخ ادبیات ایران شاید كم تر شاعری به اندازه ی بهار شعرهایش را به ثبت رویدادهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی زمان اختصاص داده باشد. و از این نظر با هیچ شاعری قابل قیاس نیست.
از مردان شاعر این دوره كه كم تر به مسایل سیاسی و اجتماعی توجه نشان داده است می‌توان به سهراب اشاره كرد كه درون‌گرایی اختیار كرده و از این جهت مورد انتقاد معاصرانش قرار می‌گیرد. گرمارودی هم كه در سرتاسر شعرهایش به مسایل اجتماعی، سیاسی و مذهبی توجه تام و تمام نشان می‌دهد.
۲- در بیان مسایل عاطفی و خانوادگی و با احساساتی‌ حادتر از مردان، شعر گفتن، یكی دیگر از ویژگی های شعر زنان است كه كم تر در شعر مردان جلوه كرده است. پروین كه بسامد بالایی از شعرهایش را به ترسیم چهره ی كودكان بی‌سرپرست و بی نوا اختصاص داده است و با هنرمندی تمام و ایفای نقش مادرانه به توصیف حالات گوناگون كودكان خردسال پرداخته است. فروغ هم كه در چند قطعه از سه كتاب نخستینش و یكی دو قطعه در دو كتاب دیگر عاطفه و مهر مادری را مطرح كرده است. در حالی كه در شعرهای مردان به ندرت به شعری با احساس و عاطفه بر می‌خوریم.
۳- هر چند از نظر روان شناسی، زنان در بروز احساستشان راحت‌ترند. ولی بیش تر زنان شاعر ایرانی به اصول و آداب اجتماعی و مذهبی پای‌بند هستند و از ابراز علایق و گرایش های شخصی و خصوصی خودداری می‌كنند. و یا اگر «به ندرت» اشاره می‌كنند با حجب و حیا و پوشیده و غیر مستقیم است.
۴- زنان شاعر، معمولن اهل مفاخره نیستند. در دیوان پنج‌هزار و چند بیتی «پروین اعتصامی» فقط در یكی دو جا از خود می‌گوید:
این كه خاك سیهش بالین است  / اختر چرخ ادب پروین است.
در حالی كه مردان شاعر به تبعیت از سنت معمول و مرسوم دیرینه ی ادب فارسی، بارها خویشتن را مطرح می‌سازند و به شعرهای خود می‌بالند.
۵- تا زمان فروغ شعر فارسی از داشتن معشوق مرد، معشوق مردی كه از دیدگاه جنسی، عاطفی و جسمانی یك زن دیده و تصویر شده باشد، محروم مانده است. و نیز می‌توان بر این نظر تأكید كرد كه غالب شاعران زن ما، جهان درون و بیرون را از چشم شاعران مرد نگاه كرده‌اند و همانند آنان عاشق زلف سیاه و خط و خال معشوقی زنبور میان بوده‌اند. ما هیچ‌گاه نگاه زنانه ی عمیقی به جهان در ادبیات خود نداشته‌ایم. در حالی كه شاعران مرد از آغاز در شعرهایشان به این مساله اشاره داشته‌اند و در شعر آنان به فراوانی به علاقه ی خود به زن و معشوق زن خود بر می‌خوریم.
در شعرهای پروین در حوزه ی واژه ها و تركیب ها نشانه‌های زن بودن او پیداست و اگر عاطفه‌ای در شعرش منعكس شده است عاطفه ی مادرانه است. در حالی كه خود او یك مادر نبوده است. اما پس از تقریبن هزار و دویست سال سابقه ی ادبیات فارسی فروغ موضوع هایی را با تصاویری جدید برای نخستین  بار در شعر فارسی مطرح كرد و مضمون هایی جدید آفرید؛ مثلن شاعران كهن جز به ندرت درباره ی زندگی خصوصی خود سخن نگفته‌اند. با تسلطی كه او به شعر داشت چه بسا كه توانست نگاه های زنانه ی خود را به جهان درون و بیرون تبدیل به شعرهای بلندی كند و به غنای ادبیات عاطفی و صمیمانه ی ما بیافزاید.
به هر حال پس از فروغ بود كه زنان شاعر به ارایه ی تصاویر و همراه آن عواطف ویژه ی زنانه ی شعرهای خود پرداختند. البته نه به مهارت و خوبی فروغ. و از سوی دیگر با شدت و ضعف ها و تفاوت هایی همراه بود.
٦- در شعر مردان وسعت به كارگیری قالب‌های شعری و رعایت قافیه‌ها و اصول ادبی بیش تر از شعر زنان به چشم می‌خورد.
۷- مردان شاعر در تركیب‌آفرینی خلاق‌تر هستند. در حالی كه بسامد برخی از واژه‌ها در شعر زنان تفاوت معنی‌داری با شعر مردان دارد؛ كه همین امر خواننده را به زن بودن شاعر متوجه می‌كند.
۸- از نظر فكری شعر بیش تر زنان وجه تمایز خاصی با شعر مردان دارد.
۹- حوزه ی شعر زن در زمینه ی ادبی، محدودتر از شعر مردان است.
۱۰- زنان در بیان مسایل احساسی و عاطفی، پیشگام‌تر از مردان هستند.
۱۱- مهم ترین نكته‌ای كه در نخستین برخورد با شعر شاعران زن جوان معاصر به چشم می‌خورد كمبود اصالت و نداشتن استقلال لازم شعری است. بیش تر شعرهای شاعران زن جوان سوزناك و دردآور است و می‌بینم كه حتا از تأثیر تصویرسازی دلنشین هم در این شعرهای خبری نیست و آن چه اصالت كار شاعران بزرگ است در شعر شاعران زن دست نزده باقی مانده است و تنها رویه كار مورد تقلید است. به سادگی می‌توان یكی از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراك شرایط زندگی آنان دانست. بیش تر شاعران زن ما به علت شرایط زندگی و نیز به دلیل موقعیت‌ سنی خویش «عشق» را مظهر اصلی شعر خود برگزیده‌اند و در حدود ۸۰% از مجموع شعرهای آنان به اصطلاح «عاشقانه» است.
شاعران زن در تصویرسازی دو روش دارند؛ یا از همان فوت و فن قدیمی ها استفاده می‌كنند كه خود به خود، اگر شعرشان روشن و با معنی است ولی كهنه و تكراری و تقلیدیبه شمار می آید. یا به تقلید از شعر موج نو دست به ساختن تصاویر تازه اما بسیار دور از ذهن می‌زنند و شاید یكی از علل پراكنده‌گویی ا‌شان همین رعایت نکردن اصول در آفرینش اجزاء شعری است. از این رو دیده می‌شود كه نه تنها در گذشته بیش تر شعرهای شاعران زن از جهت تصاویر و نیز بازتاب عواطف جنبه‌ای تقلیدی داشته است، بلكه حتا پس از فروغ هم جنبه ی تقلید و حتا پنهان سازی عواطف همچنان ادامه می‌یابد. چیزی كه در شعر شاعران مرد امروزی به ندرت دیده می‌شود.

- - -

منابع:
۱- آژند، یعقوب؛ ادبیات نوین ایران، چاپ اول- تهران؛ انتشارات امیر‌كبیر
۲- براهنی، رضا؛ طلا در مس، چاپ دوم- تهران؛ ناشر كتاب زمان
۳- حقوقی، محمد؛ شعر زمان ما (سهراب سپهری)، چاپ چهارم- تهران؛ نگاه، ۱۳۷۳
۴- شاه‌حسینی، مهدی؛ زنان شاعر ایران، چاپ اول- تهران؛ مدبر، ۱۳۷۴
۵- صادقی‌تحصیلی، طاهره؛ ویژگی‌های شعر زنان و تفاوت آن با شعر مردان؛ تهران؛ ۱۳۷۴
٦- زرین‌كوب، عبدالحسین؛ نقد ادبی، چاپ پنجم- تهران؛ انتشارات امیركبیر،
۱۳۷۳
۷- خدادادی، معصومه؛ بررسی دلتنگی در آثار شش شاعر زن معاصر، ۱۳۷۷
۸- البرزی، انام‌ا...؛ نگرشی بر شعر زنان از ابتدای شعر فارسی تا آغاز انقلاب اسلامی، ۱۳۷۴
۹- شمیسا، سیروس؛ نگاهی به فروغ فرخزاد، چاپ اول- تهران؛ انتشارات مروارید، ۱۳۷۲
۱۰- یوسفی، غلامحسین؛ چشمه روشن، چاپ سوم- تهران؛ انتشارات علمی، ۱۳۷۰

 

 

 

آرایه های ادبی برای کنکور تجربی و ریاضی

« آرایه های ادبی »

الف ) بدیع ب ) بیان

الف ) بدیع علمی است که به باز شناسی آرایه های لفظی و معنوی می پردازد .

بدیع بر دو نوع است : ۱- آرایه های لفظی ۲- آرایه های معنوی

آرایه های لفظی : یعنی زیبایی کلام که با لفظ انجام می شود .

آرایه های لفظی عبارتنداز : واج آرایی ، سجع ، ترصیع ، جناس ، قلب ، ملمع .

واج آرایی ( نغمه ی حروف ) : تکرار یک واج ( صامت یا مصوت ) است ، در کلمه های یک مصراع یا یک بیت یا عبارت نثر به گونه ای که کلام را آهنگین می کند و آفریننده ی موسیقی درونی باشد و بر تاثیر سخن بیافزاید این تکرار آگاهانه ی واج ها را « واج آرایی » گویند .

مثال : خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنـک از جـانب خـارزم وزان اسـت

توضیح : در این بیت تکرار واج « خ » و « ز » باعث ایجاد موسیقی درونی شده است .

توجه : در زبان فارسی بیست و نه واج داریم / ( بیست و سه صامت و شش مصوت )

صامت ها همان حروف الفبای فارسی هستند و مصوت ها « ـــ » و « ا » ، « ی » ، « و » می باشند .

سجع : آوردن کلماتی در پایان جمله های نثر که در وزن یا حرف یا حرف آخر یا هر دو ( وزن و حرف آخر ) با هم یکسان باشد .

نکته ۱ : سجع در کلامی دیده می شود که حداقل دو جمله باشد یا دو قسمت باشد .

نکته ۲ : سجع باعث آهنگین شدن نثر می شود به گونه ای که دو یا چند جمله را هماهنگ سازد .

نکته ۳ : سجع در نثر حکم فافیه در شعر را دارد .

نکته ۴ : اگر در پایان جمله ها کلمات تکراری وجود داشته باشد ، سجع پیش از آن می آید .

مثال : الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ است بــی دیــدار تــو درد و داغ اســت

نکته ۵ : گاهی در جملات سجع ممکن است افعال به قرینه ی لفظی یا معنوی حذف شوند .

مثال ۱ : منت خدای را عـزووجل که طاعتـش موجب قـربت است و به شکر اندرش مزید نعمت . ( فعل « است » به قرینه ی لفظی حذف شده است . )

مثال ۲ : خـلاف راه صواب است و نقض رای اولـوالالباب « است » (حذف لفظی ) ذوالفقـار علی در نیـام ( باشد ) و زبان سعدی در کام « باشد » ( حذف معنوی ) .

توضیح : فعل « باشد » در دو جمله ی پایانی به قرینه ی معنوی حذف شده است .

توجه : به نثر مسجع ، نثر آهنگین نیز می گویند .

« انواع سجع »

الف ) سجع متوازن : آن است که کلمات سجع فقط در وزن اشتراک داشته دارند .

مثال : ملک بی دین باطل است و دین بی ملک ضایع .

توضیح : هر دو کلمه دارای هجای بلند می باشند لذا هم وزن اند .

مثال : طالب علم عزیز است و طالب مال ذلیل .

توضیح : دو کلمه ی « عزیز » و « ذلیل » دارای دو هجا ، یکی کوتاه و یکی کشیده هستند . لذا در وزن یکسانند .

ب ) سجع مطرف : آن است که کلمات سجع فقط در حرف یا حروف پایانی با هم اشتراک دارند .

مثال : محبت را غایت نیست از بهر آنکه محبوب را نهایت نیست .

توضیح : کلمه ی « غایت » دارای دو هجا و کلمه ی « نهایت » دارای سه هجا می باشد پس دو کلمه هم وزن نیستند بلکه فقط در حرف آخر مشترک اند .

ج ) سجع متوازی : به سجعی گفته می شود که کلمات سجع هم در حرف پایانی و هم در وزن یکسان می باشند .

مثال : باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده .

توجه : از آن جائیکه سجع متوازی ، زیباتر و خوش آهنگ تر است و در متون فارسی کاربرد بیشتری دارد . لذا شناخت این نوع سجع برای دانش آموزان عزیز با اهمّیّت تر می باشد .

نمونه هایی از آثار مسجع : اوّلین با سجع در مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری ( قرن پنجم ) به کار گرفته شد و بعدها سعدی در « گلستان » ، جامی در « بهارستان » ، نصرالله منشی در « کلیله و دمنه » آن را به حد کمال خود رساندند . و در ادامه کسانی چون قائم مقام فراهانی در « منشئأت » و قاآنی در کتاب « پریشان » از آنها پیروی کردند .

ترصیع

آن است که کلمات مصراعی با مصراع دیگر یا جمله ای با جمله ی دیگر ، در وزن و حروف پایانی یکسان باشد ( غیر از واژگان تکراری بقیه کلمات با هم سجع متوازی دارند . )

مثال ۱ : ای منــور بـه تـو نجـوم جـلال وی مقـرر بـه تـو رسـوم کمـال

مثال ۲ : باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده

جناس

آوردن کلماتی است در شعر و نثر که از نظر معنی کاملاً متفاوت اند اما از نظر شکل ظاهری و تلفظ و گاهی اختلافشان فقط در یک واج است .

« انواع جناس »

الف) جناس تام : آن است که دو کلمه جناس از نظر شکل ظاهری و تلفظ کاملاً یکسان ، اما از جهت معنی با هم فرق دارند .

مثال : عشـق شـوری در نهـاد ما نهـاد جـان مـا در بوتــه ی سـودا نهــاد

وجود و سرشت قرارداد

بهـرام که گور می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهـرام گرفت

گور خر قبر

کار پاکان را غیـاس از خـود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیر ، شیر

شیر خوردنی نام حیوان

نکته : جناس هم در شعر و هم در نثر به کار می رود .

ب ) جناس ناقص : ۱- جناس ناقص اختلافی ۲- جناس ناقص حرکتی ۳- جناس ناقص افزایشی

۱- جناس ناقص اختلافی : آن است که دو کلمه جناس در حرف اول ، وسط یا آخر با هم اختلاف داشته باشند .

مثال : تنگ است خانه ما را تنگ است ای برادر بر جای ما بیگانه ننگ است ای برادر ( برای حرف اول )

چوک زشاخ درخت خـویشتن آویختـه زاغ سیـه بـر دو بـال غالیه آمیخته ( برای حرف وسط )

۲- جناس ناقص حرکتی : آن است که دو کلمه جناس علاوه بر معنی در حرکت ( مصوت کوتاه ) نیز با هم اختلاف دارند .

مثال : ایـن چـه ژاژ است چه کفر است و فشار پنبـــه ای در دهـــان خـــود فشــار

۳- جناس ناقص افزایشی : آن است که دو کلمه جناس علاوه بر معنی ، در تعداد حروف نیز متفاوت اند بطوری که یکی از کلمات جناس حرفی در اول ، وسط یا آخر نسبت به کلمه های دیگر اضافه دارد .

مثال : ایـن ره ، أن زاد راه و آن منزل است مــرد رهــی اگــر ، بیــا و بیــار

قلب

آن است که نویسنده با جابه جا کردن اجزای یک ترکیب وصفی یا اضافی ، ترکیب تازه و زیبایی را با معانی جدید به وجود به وجود آورد و به کنار هم قرار دادن این دو ترکیب به کلام خویش ارزش هنری ببخشد .

مثال : حافظ مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ایرانی است .

نکته : گاهی ممکن است اجزای تشکیل دهنده ی آرایه « قلب » بصورت یک ترکیب وصفی یا اضافی نباشد .

ملمع

آن است که شاعر فارسی زبان یک مصراع یا یک بیت از شعر خود را به زبان دیگری ( معمولاً به زبان عربی ) بسراید .

مثال : سل المصـانع رکباً تهیـم فی الغلوب تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

* ترجمه : برکه ها و تالاب های بیابان را از شتر سوارانی سر گشتگان بیابانند بپرس .

توجه : دانش آموزان عزیز به خاطر بسپارید که در ملمع بیت یا مصراع عربی ( هر زبان دیگر ) باید سروده ی خود شاعر باشد نه اینکه از کسی یا جایی نقل قول ( تضمین ) کند .

آرایه های معنوی

یعنی زینت و زیبایی کلام که از طریق معنی حاصل شود .

آرایه های معنوی عبارتنداز : مراعات نظیر ، تضاد ، متناقض نما ، حس آمیزی ، تلمیح ، تضمین ، اغراق ، ایهام ، ایهام تناسب ، تمثیل ، ارسال المثل ، اسلوب معادله ، حسن تعلیل ، لف و نشر .

مراعات نظیر ( تناسب )

اگر گوینده در کلام خویش مجموعه ای از کلمات را بیاورد که به نوعی با هم تناسب و ارتباط داشته باشند ، آن را مراعات نظیر گویند .

نکته : تناسب میان کلمات می تواند از نظر جنس ، نوع ، مکان ، زمان ، همراهی و … باشد .

نکته : بیشترین کاربرد مراعات نظیر در شعر است اما گاهی در نثر هم دیده می شود .

مثال : رود شــاخ گـل در بر نیلوفر بـرقصــد به صـد نـاز گلنـار ها

( شاخ ، گل ، نیلوفر و گلنار ــــ مراعات نظیر )

نکته : آرایه های مراعات نظیر ممکن است بین دو کلمه یا بیشتر اتفاق بیفتد .

تضاد ( طباق )

آوردن دو کلمه ی متضاد در سخن به گونه ای که سبب زیبایی کلام گردد .

نکته : تضاد هم در شعر و هم در نثر بکار می رود .

مثال : صبح امید که بد معتکف پرده ی غیب گو بـرون آی که کـار شب تار آخر شد

۱ ۲ ۲ ۱

نکته : فعل ها نیز می توانند آرایه تضاد را به وجود آورند .

مثال : پروردگارا ! از خصلت طمع که دنائت آورد و آبرو ببرد … .

متناقض نما ( پارادکس )

آن است که در کلام دو امر متضاد را به یک چیز نسبت بدهیم به گونه ای که ظاهراً وجود یکی نقض وجود دیگری باشد . شاعر این امر متضاد را چنان هنرمندانه به کار می برد که قابل پذیرش است .

مثال : جامه اش شولای عریان است .

توضیح : واژه شولا به معنی « لباس » ، که برای پوشیدن بدن است و وقتی با « عریانی » همراه می شود معنی ضدیت خود را از دست می دهد .

حس آمیزی

آمیختن دو حس است در یک کلام به گونه ای که از یک حس به جای حس دیگر استفاده شود . و این آمیختگی سبب زیبایی سخن گردد .

مثال : ببین چه می گویم .

توضیح : شما سخن را با حس شنوایی در می یابید اما گویند از شما می خواهد سخن او را ببینید که به این آمیختگی حس ها ، « حس آمیزی » می گویند .

مثالهای دیگر : خبر تلخی بود- روشنی را بچشیم – با مزه نوشتن – آوای سبک و لطیف .

تلمیح

آن است که گویند در ضمن کلام خویش به آیه ، حدیث ، داستان ، واقعه ی تاریخی ، اسطوری و افسانه ای اشاره داشته باشد .

مثال : آسمـان بار امانت نتوانست کشید قـرعه ی فـال به نـام من دیوانه زدن

توضیح : اشاره به آیه ی « انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض … . »

نکته : گاهی در آرایه ی تلمیح ، آرایه ی مراعات نظیر هم به کار می رود .

مثال : بیستون بر سر راه است ، مباد از شیرین خبـری گفتـه و غمگیـن دل فرهاد کنید

تضمین

آن است که شاعر یا نویسنده در میان کلام ( شعر یا نثر ) خود آیه ، حدیث ، مصراع یا بیتی را از شاعر دیگر عیناً بیاورد .

نکته : اگر بیت یا مصراعی از شاعر دیگر به عنوان تضمین بیاورد معمولاً نام آن شاعر به گونه ای ذکر می شود .

نکته : معمولاً عبارت تضمین شده داخل گیومه قرار می گیرد .

هدف از تضمین :

۱- اعتبار بخشیدن به سخن

۲- خلاصه کردن مفاهیم گسترده و طولانی

۳- ضمانت برای اثبات ادعا

مثال : چـه زنـم چو نـای هـردم زنـوای سـاز او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

« همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی بـه پیـام آشنـایی بنـوازد ایـن نـوا را »

توضیح : بیت دوم این شعر را شهریار از حافظ تضمین کرده است .

اغراق

آن است که در وصف و ستایش یا ذم و نکوهش کسی یا چیزی افراط و زیاده روی کنند ، چندان که از حد عادت و معمول بگذرد .

نکته ۱ : اغراق هم در شعر و هم در نثر کاربرد دارد .

نکته ۲ : اغراق مناسب ترین آرایه برای تصویر کشیدن یک دنیای حماسی است .

نکته ۳ : زیبایی اغـراق در این است که غیـر ممکن را طـوری ادا می کنـد که ممکن و درست به نظر می رسد .

مثال : شـود کوه آهـن چو دریای آب اگـر بشنـود نـام افـراسیـاب

ایهام

ایهام در لغت به معنای درشک و گمان افکندن است اما در اصطلاح علم بدیع ، آوردن واژه ای است با حداقل دو معنی مناسب کلام یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد و معمولاً مقصود شاعر معنی دور آن است و گاهی نیز هر دو معنی مورد نظر می باشد .

نکته ۱ : ایهام نوعی بازی با ذهن است به گونه ای که ذهن را بر سر دوراهی قرار می دهد .

نکته ۲ : انتخاب یکی از دو معنی ایهام در یک لحظه بر ذهن دشوار است و این امر باعث لذت بیشتر خواننده می شود .

نکته ۳ : شرط شناخت ایهام در آن است که خواننده معانی مختلف یک واژه را بداند .

مثال : حکایت لـب شیرین کلام فرهاد است شکنج طره ی لیلی مقام مجنون است

توضیح : واژه « شیرین » دو معنی دارد : ۱- خوشمزه و گوارا ۲- نام معشوقه ی فرهاد

ایهام تناسب : به کار گیری واژه ای با حداقل دو معنی که یک معنی آن مورد نظر شاعر و پذیرفتنی است و معنی دیگر با کلمه یا کلماتی از بیت یا عبارت تناسب دارد .

نکته : ایهام تناسب مجموعه ای از ایهام و مراعات نظیر است .

مثال ۱ : چـون شبنم افتـاده بـدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

توضیح : واژه ی « مهر » ایهام تناسب دارد ، چون معنی مورد نظر شاعر عشق و محبت است اما غیر از این معنی واژه ی « مهر » به معنی خورشید است که در این صورت با واژه های « عیوق و آفتاب » تناسب دارد .

مثال ۲ : گـر هـزار اسـت بلبـل این بـاغ همـه را نغمـه و تـرانه یکـی اسـت

توضیح : واژه ی « هزار » به دو معنی است : ۱- بلبل ۲- عدد هزار که در این جا منظور شاعر معنی دوم است اما غیر از معنی فوق کلمه ی « بلبل » با کلماتی چون « باغ ، نغمه و ترانه » تناسب دارد .

تمثیل

آن است که شاعر یا نویسنده به تناسب سخـن خـویش ، حکایـت ، داستـان یا نمونه و مثالی را ذکر می کند تا از این طریق ، مفاهیم و نظریات خود را به خواننده یا شنونده منتقل نماید و آنچه در این میان مهم است نتیجه ی تمثیل می باشد که می تواند سرمشقی برای موارد متفاوت باشد .

نکته : در این داستان ها و حکایات ( تمثیل ها ) هر یک از حیوانات یا اشیا و جمادات نماد و نشانه ی چیزی هستند .

مثلاً در درس عبرت از کتاب سال اوّل شیر نماد حق و قدرت مطلق ، گرگ نماد انسان های خود بین و گستاخ و روباه نماد انسان های عبرت پذیر و تسلیم شده می باشند .

در کتاب پیش دانشگاهی مبحث حسب حال درسهای ( افسانه ی عاشقی و تسلی خاطر ) هر دو داستانی تمثیلی است که اوّلی ، شاعر با آوردن داستانی تمثیلی این نکته را یادآور شده است : « انسان باید از موحبت عشق بر خوردار باشد ودر داستان تسلی خاطر جامی در پی آن است که این نکته ی عرفانی را متذکر شود : « خاطر از یاد معشوق پر کرد . »

ارسال المثل

اگـر گـوینده در کلام خود ضرب المثلی را آگاهانه به کار گیـرد و یا کلام او بعداً ضـرب المثل شود ، می گوییم دارای آرایه ی ارسال المثل است .

مثال ۱ : آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

مثال ۲: تــو نیکــی میـکـن و در دجـــله انــداز کـــه ایــزد در بیــابانــت دهـــد بــاز

( همه ی بیت ضرب المثل است )

اسلوب معادله

آن است که شاعر دو مصراع یک بیت را به گونه ای هنرمندانه بیان کند که در ظاهر هیچ گونه ارتباطی با یکدیگر ندارد اما وقتی به دو مصراع خوب دقت کنیم در می یابیم که مصراع دوم در حکم مصداقی برای مصراع اوّل است تا جایی که می توان جای دو مصراع را عوض کرد و میان آن ها علامت مساوی گذاشت و این ارتباط معنایی نیز بر پایه ی تشبیه استوار است .

مثال ۱ : عیب پاکان زود بر مردم هویدا می شود موی اندر شیر خالص زود پیدا می شود

مثال ۲ : محـرم این هوش جز بی هوش نیست مرزبـان را مشتـری جـز گـوش نیــست

حسن تعلیل

آن است که شاعر یا نویسنده برای سخن خود دلیلی زیبا و شاعرانه می آورد به گونه ای که این دلیل ادبی قدرت قانع کردن مخاطب را دارد . و این علّت سازی مبتنی بر تشبیه است .

نکته : دلیلی که شاعر برای ادعای خود می آورد در حقیقت دلیلی واقعی و عقلانی نیست بلکه دلیلی است بر پایه ی ذوق و احساس شاعرانه .

مثال ۱ : نفحات صبح دانی زچه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

توضیح : شاعر دلیل دوست داشتن روشنی صبح را در این می داند که به چهره ی معشوق او می ماند آنگاه که نقاب از چهره بر می دارد .

مثال ۲ : از صوفی پرسیدن هنگام غروب خورشید چرا زرد رو است ؟ گفت : از بیم جدایی

لف و نشر

لف در لغت به معنی پیچیدن و نشربه معنی پراکندن است اما در اصطلاح ادب آوردن دو یا چند کلمه است در بخشی از کلام که توضیح آن ها در بخش دیگر آمده است .

نکته ۱ : کلماتی که در بخش اوّل می آیند ، « لف » و کلمـاتی کـه به عنـوان توضیـح در بخـش دوم می آیند ، « نشر » نام دارند .

نکته ۲ : هرگاه نظم و ترتیب بین کلمات « لف و نشر » رعایت شده باشد ، آن را « لف و نشر مرتب » گویند و در غیر این صورت « لف و نشر مشوش » خوانده می شود .

مثال ۱ : تا رفتنش ببینـم و گفتنش بشنـوم از پای تا به سر همه صمع و بصر شدم

توضیح : واژه های « ببینم » و « بشنوم » لف است . و دو واژه ی « سمع و بصر » نشر قرار گرفته است . چون کلمات « نشر» به ترتیب برای توضیح کلمات « لف » قرار نگرفته اند ، لذا به آن « لف و نشر مشوش » گویند . ( بصر شدم تا ببینم ، سمع شدم تا بشنوم )

مثال ۲ : دو کس دشمن ملک و دینند : پادشاه بی حلم و زاهد بی علم .

توضیح: دوترکیب « دشمن ملک و دشمن دین » لف و دوترکیب « پادشاه بی حلم و زاهد بی علم» نشر هستند . لذا چون توضیح « نشر » با « لف » برابر است . آن را « لف و نشر مرتب » گویند . ( پادشاه بی حلم دشمن ملک و زاهد بی علم دشمن دین هستند.)

ب : بیان

بیان شاخه ای از آرایه های ادبی است و به واسطه ای آن شناخته می شود که یک معنی را چگونه به طریق مختلف می توان ادا کرد .

بیان شامل مباحث : تشبیه ، استعاره ، مجاز و کنایه .

تشبیه

یعنی مانند کردن چیزی به چیز دیگر که به جهت داشتن صفت یا صفاتی با هم مشترک باشند .

هر تشبیه دارای چهار رکن یا پایه است :

۱- مشبه : کلمه ای که آن را به کلمه ای دیگر تشبیه می کنیم .

۲- مشبه به : کلمه ای که کلمه ی دیگر به آن تشبیه می شود .

۳- ادات تشبیه : کلمات یا واژه هایی هستند که نشان دهنده ی پیوند شباهت می باشند و عبارتنداز : همچون ، چون ، مثل ، مانند ، به سان ، شبیه ، نظیر ، همانند ، به کردار و … .

۴- وجه شبه : صفت یا ویژگی مشترک بیت مشبه و مشبه به می باشد . ( دلیل شباهت )

مثال : علی مانند شیر شجاع است .

مشبه ادات مشبه به وجه شبه

نکته : « مشبه » و « مشبه به » طرفین تشبیه نام دارند . که در تمام تشبیهات حضور دارند اما « ادات تشبیه » و « وجه شبه » می توانند در یک تشبیه حذف شوند. که در این صورت تشبیه با داشتن دو رکن « مشبه » و « مشبه به » بر قرار است .

مثال : دل همچو سنگت ، ای دوست به آب چشم سعدی عجـب اسـت اگـر نگـردد که بگردد آسیابی

توضیح : دل به سنگ تشبیه شده است اما وجه شبه « سختی » در این بیت نیامده است .

نکته : در تشبیـه وقتی که « وجـه شبه » و « ادات تشبیه » حـذف شود ، به آن « تشبیه بلیغ » می گویند . ( تشبیه بلیغ زیباترین و رساترین تشبیه است . )

مثال : دلش سنگ است .

مشبه مشبه به

نکته ۱ : در تشبیه همیشه وجود وجه شبه در « مشبه به » قویتر و بارز تر است که ما « مشبه » را در داشتن وجه شبه به آن تشبیه می کنیم .

نکته ۲ : هر چه ارکان تشبیه کمتر باشد تشبیه ادبی تر است . ( البته داشتن مشبه و مشبه به الزامی است )

نکته ۳ : هرگاه در تشبیه بلیغ ، یکی از طرفین تشبیه ( مشبه یا مشبه به ) به دیگری اضافه ( مضاف الیه) شود . به آن « اضافه ی تشبیهی » یا « تشبیه بلیغ اضافی » می گویند . در غیر این صورت ، تشبیه بلیغ اضافی است .

توجه : این نوع تشبیه در کتاب های درسی بیشترین کاربرد را دارد .

مثال : صبح امید که بد معتکف پرده ی غیب گـو بـرون آی که کـار شب تـار آخـر شد

اضافه ی تشبیهی اضافه ی تشبیهی

توضیح : امید به صبح تشبیه شده و غیب به پرده .

ترکیباتی مثل : درخت دوستی ، همای رحمت ، لب لعل ، کیمیای عشق ، خانه ی دنیا ، فرعون تخیل ، نخل ولایت و … اضافه ی تشبیهی محسوب می شوند .

توجه : دانش آموزان عزیز ! یاد گیری انواع تشبیه برای رشته های ریاضی و تجربی ( غیر انسانی ) چندان ضرورنی ندارد . اما از آنجایی که دو نوع از تشبیه در کتب درسی شما بیشترین کاربرد را دارد ، لذا اشاره ای مختصر به آن ها می کنیم .

۱- تشبیه مفرد : تشبیهی که هر یک از « مشبه » یا « مشبه به » آن ، یک ، چیز است و « وجه شبه» آن از همان یک چیز گرفته می شود . ( شباهت آن ها فقط در یک چیز است )

مثال : دانش اندر دل چراغ روشن است .

مشبه مشبه به وجه شبه

توضیح : در این مثال وجه شبه ( روشنی از یک کلمه چراغ ) استخراج شده است .

یادآوری : تمامی مثالهایی که تاکنون برای شما ذکر کردیم ، از همین نوع تشبیه می باشند .

۲- تشبیه مرکب : آن است که هریک از « مشبه » یا « مشبه به » دو یا چند چیز هستند و وجه شبه نیز از دو یا چند چیز گرفته می شود .

مثال : دیـده ی اهـل طمـع به نعمـت دنیـا پـر نشـود همچنـانکه چـاه به شبنـم

مشبه وجه شبه مشبه به

توضیح : « مشبه » ترکیبی از دو چیز است ( دیده ی اهل طمع و نعمت دنیا ) و « مشبه به » نیز دو چیز است ( چاه و شبنم ) به این معنی : همانطور که چاه با شبنم پر نمی شود ، چشم حریصان نیز با نعمت دنیا سیر نمی شود .

نکته : در تشبیه مرکب در حقیقت یک شکل کلی به شکل کلی دیگر همانند می شود .

استعاره

استعاره در لغت به معنی عاریت گرفتن و عاریت خواستن است امّا در اصطلاح استعاره نوعی تشبیه است که درآن یکی از طرفین تشبیه ( مشبه یا مشبه به ) را ذکر و طرف دیگر را اراده کرده باشند .

نکته : اصل استعاره بر تشبیه استوار است و به دلیل اینکه در استعاره فقط یک رکن از تشبیه ذکر می شـود و خواننده را به تلاش ذهنی بیشتری وا می دارد ، لذا استعاره از تشبیه رساتر ، زیباتر و خیال انگیز تر است .

انواع استعاره : با توجه به اینکه در استعاره یکی از طرفین تشبیه ذکر می شود ، آن را بر دو نوع تقسیم کرده اند . ۱- استعاره ی مصرحه ۲- استعاره ی مکنیه

استعاره ی مصرحه ( آشکار ) : آن است که « مشبه به » ذکر و « مشبه » حذف گردد . ( در واقع مشبه به جانشین مشبه می شود . )

مثال ۱ : ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت

توضیح : « آفتاب خوبان » استعاره برای معشوق است . ( آفتاب خوبان « مشبه به » که ذکر شده و معشوق « مشبه » حذف شده است . )

مثال ۲ : صدف وار گوهر شناسان را دهان جز به لؤلؤ نکردند باز

توضیح : « لؤلؤ » استعاره از سخنان با ارزش است . ( لؤلؤ « مشبه به » ذکر شده و سخنان با ارزش « مشبه » که حذف شده است . )

استعاره مکنیه : آن است که « مشبه » به همراه یکی از لوازم و ویژگی « مشبه به » ذکر گردد و خود « مشبه به » حذف شود .

نکته ۱ : گاهی لوازم یا ویژگی « مشبه به » در جمله به « مشبه » نسبت داده می شود .

مثال : مرگ چنگال خود را به خون فلانی رنگین کرد .

توضیح : « مرگ » را به « گرگی » تشبیه کرده است که چنگال داشته باشد اما خود « گرگ » را نیاورد و « چنگال » که یکی از لوازم و ویژگی گرگ است به آن ( مرگ ) نسبت داده است .

نکته۲ : گاهی لوازم یا ویژگی « مشبه به » در جمله به « مشبه » اضافه مـی شود که در ایـن صـورت « اضافه ی استعاری » است .

مثال ۱ : سر نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

توضیح : « روح » را به بدنی تشبیه کرده که « رگ » داشته باشد و « رگ » را که یکی از ویژگی های « مشبه به »است به « روح » اضافه کرده است .

مثال ۲ : مردی صفای صحبت آیینه دیده از روزن شب شوکت دیرینه دیده

اضافه استعاری

توضیح : « شب » را به اطاقی تشبیه کرده که « روزن یا پنجره » داشته باشد و « روزن » را که یکی از ویژگیهای « مشبه به » بود به « شب » اضافه کرده است .

نکته : جمله ای که در آن آرایه استعاره به کار رفته ادبی تر است ، نسبت به جمله ای که دارای آرایه تشبیه است .

نکته : در اضافه ی استعاری « مضاف » در معنی حقیقی خود بکار نمی رود و ما « مضاف الیه » را به چیزی تشبیه می کنیم که دارای جزء یا اندامی است ولی چنین جزء و اندام که « مضاف » است برای « مضاف الیه » یک واقعیت نیست بلکه یک تصور و فرض است .

مثال : دست روزگار ــــــــــ دست برای روزگار یک تصور و فرض است .

روزن شب ـــــــــــــ روزن یا پنجره ای برای شب یک تصور است و وافعیت ندارد .

نکته ی مهم : در استعاره مکنیه چنانچه مشبه به ، انسان باشد ، به آن « تشخیص » گویند .

تشخیص ( آدم نمایی ، انسان انگاری ، شخصیت بخشی )

نسبت دادن حالات و رفتار آدامی به دیگر پدیده های خلقت است . ( دادن شخصیت انسانی به موجوداتی غیر از انسان )

مثال۱ : برگ های سبز درخت در وزش نسیم به رقص در می آیند .

توضیح : رقصیدن یکی از حالات و رفتار انسانی است که در این جا به برگهای درخت نسبت داده شده است .

مثال۲ : سحر در شاخسار بوستانی چه خوش می گفت مرغ نغمه خوانی

نکته : هر موجودی غیر از انسان در کلام « منادا » قرار گیرد آن کلام دارای تشخیص است .

مثال : ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند

نکته : همانطور که اشاره شد استعاره مکنیه ای که ، مشبه به آن « انسان » باشد ، تشخیص خواهد بود چه به صورت ترکیب اضافی باشد یا غیر اضافی .

مثال : ابر می گرید و می خندد از آن گریه چمن .

۱ ۱ ۲ ۲

توضیح : در مثال فوق دو تشخیص به کار رفته است ،گریه را به ابر نسبت داده است و خنده را به چمن .

توجه : ترکیباتی نظیر : دست روزگار ، پای اوهام ، دست اجل ، قهقه ی قشنگ ، حیثیت مرگ ، زبان سوسن ، دهن لاله و … همگی اضافه ی استعاری مکنیه ( تشخیص ) هستند .

نکته : همه ی تشخیص ها استعاره ی مکنیه می باشند ، اما استعاره مکنیه زمانی تشخیص است که « مشبه به » آن انسان باشد .

مثال ۱ : اختر شب در کنار کوهساران ، سر خم می کند .

مثال ۲ : دیده ی عقل مست توچرخه ی چرخ پست تو .

مثال ۳ : به صحرا شدم عشق باریده بود .

توضیح : در مثال(۱) اختر شب به « انسانی » تشبیه شده که سرش را خم می کند اما خود « انسان » مشبه به است ، نیامده است .

در مثال (۲) عقل را به انسانی تشبیه کرده و « دیده» که یکی از ویژگی های انسان است به آن اضافه شده اما در مثال (۳) عشق را به بارانی تشبیه کرده که ببارد .

تذکر : همان طور که گفته شد چون مثال(۱) و (۲) « مشبه به» آن ها انسان بوده دارای استعاره مکنیه و تشخیص است اما در مثال (۳) « مشبه به » باران است ، لذا فقط استعاره ی مکنیه داریم .

اضافه ی اقترانی

با توجه به این که اضافه ی اقترانی شباهت زیادی به اضافه ی استعاری دارد ، برای شناخت این دو نوع استعاره از یکدیگر ، اضافه اقترانی را توضیح می دهیم :

اضافه ی اقترانی : آن است که وجود « مضاف » برای « مضاف الیه » یک واقعیت باشد . برعکس اضافه ی استعاری که وجود « مضاف » برای « مضاف الیه » یک واقعیت نیست .

مثال : حسین دست دوستی به من داد .

توضیح : دست را به قصد دوستی به من داد که « دست » برای نشان دادن دوستی یک واقعیت است .

نکته : برای تشخیص آسان اضافه اقترانی از اضافه ی استعاری ، می توان از دو شیوه استفاده کرد:

۱- کافی است که بدانید در اضافه ی اقترانی ، مضاف الیه عملی است که مضاف انجام می دهد.

مثال۱: پروردگارا ! روا مدار که به حریم اجتماع پای تعدی و تجاوز بگذارند.

مثال۲: پروردگارا ! مگذار دامان وجودم به پلیدی های گناه بیالاید.

توضیح: در مثال اول تعدی و تجاوز عملی است که « پا » انجام می دهد ؛ولی در مثال دوم، چنین رابطه ای برقرار نیست بلکه« وجود » را به لباسی تشبیه کرده ایم که دامن داشته است.

۲- بین دو جزء اضافه ی اقترانی ( مضاف و مضاف الیه ) می توان عبارت « از روی » را قرار دادو یک جمله ساخت.

مثال : در اضافه ی « دست ارادت » — دست را از روی ارادت دراز کرد .

توجه: ترکیباتی نظیر : دست محبت، پای ارادت، چشم احترام ، دیده ی محبت ، گوش توجه ، چشم اعتنا ، پای بطلان ، قلم عفو و … اضافه ی اقترانی می باشند که بین همه ی این ترکیبات اضافی ، می توان « از روی » را قرار داد .

مجاز

مجاز به کار بردن واژه ای است در غیر معنی حقیقی به شرط وجود قرینه .

قرینه در مجاز: نشانه است که به کمک آن می توان معنی غیر حقیقی کلمه ای را فهمید.

مثال۱ : ایران در بازی های آسیایی شرکت می کند.

توضیح : کلمه ی « ایران » مجاز از یک تیم ورزشی از ایران است و « شرکت در بازی » قرینه است که به ما کمک می کند تا بفهمیم که منظور از کلمه ایران کشور ایران نیست .

مثال ۲: سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق

توضیح :کلمه ی سینه مجاز از انسان عاشق است .

نکته: از آنجا که در استعاره لفظ در معنای حقیقی خود به کار نمی رود ، لذا هر استعاره ای نوعی مجاز است .پس هر مجازی استعاره نیست اما همه ی استعاره ها مجاز است .

کنایه

کنایه در لغت به معنای پوشیده سخن گفتن است و در اصطلاح سخنی است که دارای دو معنی دور و نزدیک است . که معنی نزدیک آن مورد نظر نیست اما گوینده جمله را چنان ترکیب می کند و به کار می برد که ذهن شنونده از معنی نزدیک به معنی دور منتقل می شود.

نکته: در کنایه الفاظ همه خقیقی اند اما مقصود گوینده معنای حقیقی و ظاهری آن نیست.

نکته: کنایه معمولا در یک جمله یا یک ترکیب به کار می رود .

مثال ۱ : هنوز از دهن بوی شیر آیدش.

توضیح: کنایه از این که هنوز بچه است و بارز ترین نشانه ی بچگی همان شیر خوردن است .

مثال ۲ : که رهام را جام باده است جفت.

توضیح :کنایه از این که رهام عیاش و خوشگذران است و مرد جنگ نیست.

مثال ۳: بباید زدن سنگ را بر سبوی.

توضیح: سنگ را بر سبو زدن کنایه از آزمایش و امتحان کردن است.

عباراتی نظیر : دست و پا کردن ، روی کسی را به زمین انداختن ، شکم را صابون زدن ، بند از بند گشودن ، زبان در کشیدن ، عنان گران کردن ، دهان دوختن ، پای در دامن آوردن ، سر زخاک بر آوردن ، دست ندادن ، دست به سیاه و سفید نزدن ، دست روی دست گذاشتن و …همه کنایه هستند.