ای وای مادرم زیباترین شعر از استاد شهریار
آهسته باز از بغل پله ها
گذشت
در فكر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله اي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول مي خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خويش هم به سر كار خويش بود
بیچاره مادرم
* * *
هر روز مي گذشت از اين زير پله ها
آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود
چادر نماز فلفلي انداخته به سر
كفش چروك خورده و جوراب وصله دار
او فكر بچه هاست
هر جا شده هويج هم امروز مي خرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است كوچه ها
* * *
او از ميان كلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد كه پيت نفت گرفته به زير بال
هر شب در آيد از در يك خانه ی فقير
روشن كند چراغ يكي عشق نيمه جان
* * *
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام:
تبریز ما به دور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يكي دادگستري است
اين جا به داد ناله ی مظلوم مي رسند
اينجا كفيل خرج موكل بود وكيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير مي شوند
يك زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
* * *
انصاف مي دهم كه پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد ، روزي يك سال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
* * *
نه او نمرده ، می شنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و كله مي زند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو کنار
كفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش مي پزد
* * *
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت :
اين حرف ها براي تو مادر نمي شود
* * *
پس اين كه بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد ،
در نصفه هاي شب.
یک خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك هاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است.
* * *
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
« هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق»
* * *
او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت
وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
* * *
او پنج سال كرد پرستاري مریض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ هیچ
تنها مريضخانه ، به اميد ديگران
يك روز هم خبر : كه بيا او تمام كرد.
* * *
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پيچيده كوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم به حال من از دور مي گريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد
مادر به خاك رفت.
* * *
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه ی باغي نشسته بود
شايد كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگي ، ستم و درد و رنج نیست
اين هم پسر ، كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص مي شود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مباركت.
* * *
آينده بود و قصه ی بي مادري من
ناگاه ضجه ئي كه به هم زد سكوت مرگ
من مي دويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاك
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ديوانه و رميده ، دويدم به ايستگاه
خود را به هم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه ی در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز:
از من جدا مشو
* * *
مي آمديم و كله ی من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
خاموش و خوفناك همه مي گريختند
مي گشت آسمان كه بكوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ی ماشين غريو باد
يك ناله ی ضعيف هم از پي دوان دوان
مي آمد و بمغز من آهسته مي خليد:
تنها شدي پسر.
* * *
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود:
بردي مرا به خاك سپردی و آمدي ؟
تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
مي خواستم به خنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم
سلامی از سر صدق برزیباسیرتان نیک اندیش دانش دوست دانش آموز وهمه ی زیباصفتان نیک نظر .