|
آب از سر کسی
گذشتن:کارش به پایان رسیدن
آب خوردن(دمی آب
خوردن پس از بد سگال) :آسایش و بهرمندی در زندگی
آب در دهان خشک شدن:
ترسیدن
آخ نگفتن: ابراز
ناراحتی نکردن
آسمان جل: بی چیز و
فقیر
آفتاب از کدام سمت
درآمده:اتفاق غیر منتظره ای پیش آمده
از پا افتادن: ناتوان
شدن
از جا در رفتن:بسیار
عصبانی شدن
از چشم کسی دیدن: او
را مقصر دانستن
از زیر سنگ پیدا
کردن:یافتن چیزی به دشواری
|
اسب را پی کردن: رم
دادن اسب،دور کردن اسب
|
|
اسب فصاحت را در میدان
بلاغت راندن:شیوا و رسا سخن گفتن
|
|
با سر دویدن : با
شوق فراوان به سوی کسی رفتن
|
|
باب دندان: مطابق
میل،مورد علاقه،دلخواه
|
|
باز جای شدن:
برگشتن
|
|
بالا کشیدن: خوردن
، تصرف کردن
|
|
بچه قنداقی:ساده و
بی تجربه بودن
|
|
بر مرکب چموش سخن
سوار شدن:در سخن گفتن مهارت داشتن
|
|
برآویختن:جنگینن،درگیر
شدن
|
|
برآهتختن:بالا
بردن،کشیدن(گرز)
|
|
برافراختن بازو:
بالابردن شمشیر
|
|
برای چیزی تره خورد
کردن:اهمیت دادن بدان چیز
|
|
برو برگرد نداشتن :
قطعی و مسلم بودن ؛ ایراد نداشتن
|
|
بسمل کردن: سربریدن
|
|
به باغ بینش در
گشودن:آگاهی دادن
|
|
به تته پته
افتادن:بریده بریده حرف زدن
|
|
به تیر غیب کشتن:
افراد ناشناس کسی را کشته اند
|
|
به درک فرستادن:
کشتن
|
|
به سرآوردن زمان
:به پایان رساندن عمر
|
|
به سربردن وفا:به
عهدوپیمان خود وفادار ماندن
|
|
به میدان
بودن:پایداری و مبارزه کردن
|
|
بی پا : بی اساس
|
|
بی چشم و رو : بی حیا
|
|
بی دست و پا:
ناتوان، بی عرضه
|
پا بر زمین فشردن:
نشان دادن خشم و مصمم شدن ؛پافشاری
|
|
پاپی شدن: پافشاری در
کار؛ پی گیری
|
|
پای افتادن: اتفاق
افتادن؛ فراهم شدن شرایط
|
|
پای بسته بودن:
گرفتار بودن، وابستگی داشتن
|
|
پر نزدن پرنده: بسیار
ساکت بودن
|
|
پریدن رنگ شب : فرا
رسیدن صبح،روشن شدن هوا
|
|
پشت بر وطن کردن:
آواره شدن
|
|
پشت دست را داغ کردن:
خود داری جدی از انجام کاری
|
|
پنجه در یقه
افکندن:درگیر شدن
|
|
پولک شدن دستمال:
گریه کردن، از اشک خیس شدن
|
|
پیر شدن:عمر طولانی
داشتن
|
|
تا ابر غبار برخاستن:
به سرعت تاختن
|
|
تا خرخره خوردن:
پرخوری کردن
|
|
تا کردن ( با رعیتش
مثل برادر بزرگ تا می کرد):مدارا نمودن،با احترام وگذشت رفتار نمودن
|
|
تلکه کردن: پول یا
مال کسی را با فریب گرفتن
|
|
تیغ کشیدن آفتاب:
طلوع خورشید
|
|
جام باده جفت بودن:
شراب خواری
|
|
جامه پاکیزه
داشتن:خود را از آلودگی ها و وابستگی هاپاک کردن
|
|
جر کردن: جنگیدن
|
|
جلوی کسی
درآمدن:توانایی خود را به دیگری نشان دادن؛خوب پذیرایی کردن
|
|
چانه گرم شدن:پر حرفی
|
|
چانه گرم شدن:پر حرفی
|
|
چراغ بر کردن: روشن
کردن چراغ؛ تلاش برای آزادی و رهایی
|
|
چراغ های ذهن روشن
بودن: فهمیدن،درک کردن
|
|
چشم به هم زدن:زمان
بسیار کوتاه
|
|
چشم داشتن: امید و
انتظار داشتن
|
|
چشم در راه بودن:
منتظر بودن
|
|
چند مرده حلاج بودن:
چقدر توانایی انجام کاری را داشتن
|
|
چه خاکی به سر بریزم:
چه کار باید بکنم
|
|
چهار چشمی مواظب
بودن: دقت و مراقبت بسیار داشتن
|
|
چین برجبین
افکندن:ناراحت و اندوهگین شدن
|
|
چین به صورت
انداختن:ناراحت شدن،اهمیت ندادن
|
|
حرف چیزی را نزدن:
غیر ممکن بودن کاری
|
|
حساب کهنه پاک می
کرد: عقده های گذشته را خالی می کرد
|
|
خروس خوان: صبح زود
|
|
خشت زدن : پر حرفی
کردن
|
|
خط کشیدن:صرف نظر
کردن،نادیده گرفتن
|
|
خم به ابرو نیاوردن:
اهمیت ندادن
|
|
خود را از تک و تا
نینداختن: خود را نباختن
|
|
خوشه چین بودن: فقیر
وبی چیز
|
|
خیره ماندن:تعجب کردن
|
|
داغ شدن پلک : گریه
کردن
|
|
دامن از دست
رفتن:اختیار خود را از دست دادن
|
|
در راه دین آمدن:
مومن و دین دار شدن
|
|
در رکود نشستن
بودن:بی حرکت بودن
|
|
در سحر زدن: تلاش
کردن برای آزادی و رهایی
|
|
در یک چشم به هم زدن:
زمان بسیار کم
|
|
درآشفتن(اندرآشفتن):ب
آشفته شدن،خشمگین شدن
|
|
درصلح برروی هم بستن:
تصمیم جدی برای جنگیدن
|
|
دست بر سر کوفتن : به
شدت تاسف خوردن
|
|
دست بوسیدن:تحسین
کردن (سپهر آن زمان دست او داد بوس)
|
|
دست به دامان شدن:کمک
خواستن
|
|
دست بیخ گلوی کسی
گذاشتن: جلوی اعتراض کسی را گرفتن
|
|
دست روی دست
گذاشتن:کاری نکردن
|
|
دست روی کسی بلند
کردن:تنبیه نمودن کسی
|
|
دست و پا کردن: تهیه
کردن
|
|
دستگیرش نشده بود:
متوجه نشده بود
|
|
دل از دست رفتن:عاشق
شدن،عشق و بی قراری
|
|
دل به دریا زدن: شجاعت
نشان دادن در انجام کار بزرگ
|
|
دل پر از کسی داشتن:
بسیار ناراحت بودن از کسی
|
|
دلی از عزا درآوردن :
سیر خوردن؛جبران گرسنگی کردن
|
|
دم برآوردن: حرف زدن
|
|
دم زدن:حرف زدن،سخن
گفتن
|
|
دندان به دندان
خاییدن:دشمنی کردن
|
|
دو دل ماندن: مردد و
بلاتکلیف بودن
|
|
دیده بر هم زدن:زمان
اندک
|
|
دیوار صوتی را
شکستن:پرگویی کردن ، بلند حرف زدن
|
|
راست راه رفتن: درست
زندگی کردن،درستکاربودن
|
|
راضی نبودن به آزار
مورچه: بسیار مهربان بودن
|
|
رجز خواندن: خود
ستایی کردن
|
|
رنجه داشتن: آزار
دادن
|
|
رنگ از رخ پریدن:
|
|
رنگ باختن فلک:
ترسیدن فلک
|
|
رو نهان کردن: پنهان
شدن ، گوشه گیری
|
|
روسیاه ماندن: شرمنده
شدن
|
|
روی حرف خود
ایستادن:پای بند بودن به نظر خود
|
|
روی خندان شدن
انجمن:راضی و شادمان شدن جمع
|
|
روی کسی را زمین
انداختن:به خواسته ی کسی توجه نکردن
|
|
زبانی به اندازه ی کف
دست داشتن: جرئت حرف زدن داشتن
|
|
زیر بغل کسی را
گرفتن: به کسی کمک کردن
|
|
ساخته بودن کاراز دست
کسی: توانایی انجام کار داشتن
|
|
ساخته شدن کار: به
پایان رسیدن ؛مردن (که شد ساخته کارش از زهر چشم)
|
|
ساعت شماری
کردن:بسیار منتظر ماندن
|
|
سبک بار: آسوده خاطر،
نداشتن وابستگی ،نادان وسبک عقل(شاید که بس ابله و سبک بارم)
|
|
سپرانداختن:تسلیم شدن
|
|
ستوه گشتن:خسته
شدن،شکست خوردن
|
|
سر از خاک
برداشتن:رستاخیز
|
|
سر به سنگ زدن: بسیار
بی تاب و بقرار بودن
|
|
سر به گرد آوردن:
کشتن، از بین بردن؛ نابون کردن
|
|
سر به گردون رفتن:اوج
قدرت وشهرت
|
|
سر به گریبان
کشیدن:اندیشیدن
|
|
سر به مُهر : دست
نخورده
|
|
سر در گریبان فرو
بردن: اندیشیدن؛ گاهی به مفهوم نگران ومردد بودن به کار می رود
|
|
سر کسی را زیر سنگ
آوردن:کشتن ، به گور فرستادن کسی
|
|
سرخ و سیاه شدن:خجالت
زده
|
|
سردماغ آمدن:خوش حال
شدن
|
|
سرکشی
کردن:گستاخی،نافرمانی
|
|
سماق مکیدن: منتظر
ماندن
|
|
سندروس شدن رخ:
ترسیدن
|
|
سنگ دلی: بی رحمی
|
|
شاخ درآوردن:
تعجب بسیار
|
|
شستش خبر دار شده
بود: آگاه شده بود
|
|
شکم را صابون زدن: به
خود وعده دادن (وعده ی غذا)
|
|
صدا از ته چاه در
آمدن: آرام سخن گفتن
|
|
صفرا فزودن: نتیجه
عکس دادن (از قضا سرکنگبین صفرا فزود)
|
|
صیغه بلعت چیزی را
صرف کردن:خوردن چیزی به ناحق، تصرف چیزی به ناحق
|
|
طلسم کسی را
شکستن:گره از کار کسی گشودن،مشکل کسی را برطرف کردن
|
|
علم کردن به عالم:
معروف کردن در جهان
|
|
عنان را گران کردن:
ماندن ،نگه داشتن اسب
|
|
عنان گیر:راهنما
|
|
غمی شدن: خسته شدن
|
|
قد علم کردن:ایستادن،
قدرت نمایی نمودن
|
|
قدم بر سر وجود
نهادن:غرور و خود بینی را کنار نهادن
|
|
قدم به عالم وجود
ننهاده بود: متولد نشده بود
|
|
قید چیزی را زدن:صرف
نظر کردان از جیزی
|
|
کار به جان رسیدن:
بیچاره سدن
|
|
کاسه کوزه یکی شدن:
صمیمی شدن با کسی
|
|
کباده چیزی را
کشیدن:ادعای انجام کار دشوار
|
|
کرکس صفت: مفت خور
|
|
کسی به در نمی زند:
کسی به فکر دیگری نیست؛کسی از دیگری احوال پرسی نمی کند
|
|
کسی را روسفید
کردن:ایجاد سربلندی و افتخار
|
|
کشتی شکستگان:
نیازمندان کمک؛مصیبت دیدگان
|
|
کشیده ی آب
نکشیده:سیلی محکم
|
|
کفری شدن: عصبانی شدن
|
|
کلکش را کندند: از بین
بردن
|
|
کمان را به زه
کردن:آماده کردن کمان برای تیراندازی
|
|
کمر بستن:آماده شدن
|
|
کمیتش لنگ بود:ضعیف
بودن در کار
|
|
کوته دیدگی:کوته فکری
،سطحی نگری
|
|
گرد برافشاندن: به
سرعت تاختن اسب
|
|
گل به سرخود زدن:
تصمیم گیری به عهده ی خود بودن
|
|
لات و لوت: بی چیز و
فقیر
|
|
لای کتاب را باز
کردن:کتاب خواندن
|
|
لباس غضب برکردن:
لباس قرمز رنگ پوشیدن
|
|
متکلم وحده شدن:به
تنهایی حرف زدن
|
|
مثل جرز خیس خورده
وارفتن: ناتوان شدن ، سست شدن و پهن شدن روی زمین
|
|
مثل شاخ شمشاد:سربلند
و سر فراز
|
|
مرد میدان بودن:
قدرتمند بودن
|
|
موم شدن سنگ خارا در دست
کسی:بسیار قدرتمند بودن
|
|
مهار شتر را
کشیدن:تصمیم داشتن
|
|
میخ آهنین در سنگ
نرفتن: اثر نداشتن(سخن)
|
|
میدان دادن به کسی :
فرصت دادن به اشخاص برای نشان دادن قابلیت هایشان
|
|
نبرد جستن : حریف
طلبیدن
|
|
ندا به گوش کر زدن:
تلاش بی فایده
|
|
نفس راست کردن: نفس
تازه کردن
|
|
نگین پادشاهی به کسی
دادن:نهایت بخشش، بخشش فراوان
|
|
نمک نشناس: ناسپاس
|
|
نوک جمع را چیدن: جمع
را ساکت کردن، به کسی اجازه صحبت ندادن
|
|
هفت قرآن به میان:
دورماندن از شر و بدی کسی
|
|
هفت کفن
پوساندن: خیلی زودتر (ازاین زمان )مردن
|
|
هم پای هم رفتن:
همراه هم رفتن
|
|
هم عنان هم رفتن:
همراه هم رفتن
|